باران که میبارد رنگین کمان درون نهفته از پیدا رخ مینماید
باران قصیده ای لا به لای پنهان در برون زابر آمدن
حالا میان این همه رنگین کمان قصه ای دوباره طلوع در بهاران
و شکوفه ها درون آن بال میگیرند و پروانه ها هم رقص ستاره های آسمان
ستاره برای گل و گل برای ستاره ها خورشید درون عمق لایه های درون گل کرده
شعری که میبرد تمام زخم های مرحم نشده از درون قافیه های ترک خورده
مردی که قاصدکی شد درون باران و پی طلوع چه بود
شکوه این مصرع یا تکان این جمله یا بین پلی برای خورشید
کمی بوته زار کمی گندمزار کمی قاصدک کمی قاصد از خبری درون قصه
حال برای کدامین وزن شعر شکسته مرحم شاعری خسته
سبزه زار دشت همه زمین همه طلوع همه
حسام الدین شفیعیان