فصل 9-اعمال رسولان

1  امّا سولس هنوز تهدید و قتل بر شاگردانخداوند همی دمید و نزد رئیس کَهَنَه آمد،
2  و از او نامه‌ها خواست به سوی کنایسی که در دمشق بود تا اگر کسی را از اهل طریقت خواه مرد و خواه زن بیابد، ایشان را بند برنهاده، به اورشلیم بیاورد.
3  و در اثنای راه، چون نزدیک به دمشق رسید، ناگاه نوری از آسمان دور او درخشید
4  و به زمین افتاده، آوازی شنید که بدو گفت، ای شاؤل، شاؤل، برای چه بر من جفا می‌کنی؟
5  گفت، خداوندا تو کیستی؟ خداوند گفت، من آن عیسی هستم که تو بدو جفا می‌کنی.
6  لیکن برخاسته، به شهر برو که آنجا به تو گفته می‌شود چه باید کرد.
7  امّا آنانی که همسفر او بودند، خاموش ایستادند چونکه آن صدا را شنیدند، لیکن هیچ‌کس را ندیدند.
8  پس سولس از زمین برخاسته، چون چشمان خود را گشود، هیچ‌کس را ندید و دستش را گرفته، او را به دمشق بردند،
9  و سه روز نابینا بوده، چیزی نخورد و نیاشامید.
10  و در دمشق، شاگردی حنانِیا نام بود که خداوند در رؤیا بدو گفت، ای حنّانیا! عرض کرد، خداوندا لبّیک!
11  خداوند وی را گفت، برخیز و به کوچهای که آن را راست می‌نامند بشتاب و در خانهٔ یهودا، سولس نامِ طرسوسی را طلب کن زیرا که اینک، دعا می‌کند،
12  و شخصی حنّانیا نام را در خواب دیده است که آمده، بر او دست گذارد تا بینا گردد.
13  حنّانیا جواب داد که ای خداوند، دربارهٔ این شخص از بسیاری شنیده‌ام که به مقدّسین تو در اورشلیم چه مشقّتها رسانید،
14  و در اینجا نیز از رؤسای کَهَنَه قدرت دارد که هر که نام تو را بخواند، او را حبس کند.
15  خداوند وی را گفت، برو زیرا که او ظرف برگزیده من است تا نام مرا پیش امّت‌ها و سلاطین و بنی‌اسرائیل ببرد.
16  زیرا که من او را نشان خواهم داد که چقدر زحمتها برای نام من باید بکشد.
17  پس حنّانیا رفته، بدان خانه درآمد و دستها بر وی گذارده، گفت، ای برادر شاؤل، خداوند، یعنی عیسی که در راهی که می‌آمدی بر تو ظاهر گشت، مرا فرستاد تا بینایی بیابی و از روح‌القدس پر شوی.
18  در ساعت از چشمان او چیزی مثل فلس افتاده، بینایی یافت و برخاسته، تعمید گرفت.
19  و غذا خورده، قوّت گرفت و روزی چند با شاگردان در دمشق توقّف نمود.
20  و بی‌درنگ، در کنایس به عیسی موعظه می‌نمود که او پسر خداست.
21  و آنانی که شنیدند تعجّب نموده، گفتند، مگر این آن کسی نیست که خوانندگان این اسم را در اورشلیم پریشان می‌نمود و در اینجا محضِ این آمده است تا ایشان را بند نهاده، نزد رؤسای کَهَنَه برد؟
22  امّا سولس بیشتر تقویت یافته، یهودیانِ ساکن دمشق را مجاب می‌نمود و مبرهن می‌ساخت که همین است مسیح.
23  امّا بعد از مرور ایام چند یهودیانْ شورا نمودند تا او را بکشند.
24  ولی سولس از شورای ایشان مطلّع شد و شبانه‌روز به دروازه‌ها پاسبانی می‌نمودند تا او را بکشند.
25  پس شاگردان او را در شب در زنبیلی گذارده، از دیوار شهر پایین کردند.
26  و چون سولس به اورشلیم رسید، خواست به شاگردان ملحق شود، لیکن همه از او بترسیدند زیرا باور نکردند که از شاگردان است.
27  امّا بَرنابا او را گرفته، به نزد رسولان برد و برای ایشان حکایت کرد که چگونه خداوند را در راه دیده و بدو تکلّم کرده و چطور در دمشق به نام عیسی به دلیری موعظه می‌نمود.
28  و در اورشلیم با ایشان آمد و رفت می‌کرد و به نام خداوند عیسی به دلیری موعظه می‌نمود.
29  و با هلینستیان گفتگو و مباحثه می‌کرد. امّا درصدد کشتن او برآمدند.
30  چون برادران مطّلع شدند، او را به قیصریّه بردند و از آنجا به طَرسُوس روانه نمودند.
31  آنگاه کلیسا در تمامی یهودیّه و جلیل و سامره آرامی یافتند و بنا می‌شدند و در ترس خداوند و به تسلّی روح‌القدس رفتار کرده، همی افزودند.
32  امّا پطرس در همهٔ نواحی گشته، نزد مقدّسین ساکن لُدَّه نیز فرود آمد.
33  و در آنجا شخصی اینیاس نام یافت که مدّت هشت سال از مرض فالج بر تخت خوابیده بود.
34  پطرس وی را گفت، ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفا می‌دهد. برخیز و بستر خود را برچین که او در ساعت برخاست.
35  و جمیع سَکَنه لُدَّه و سارون او را دیده، به سوی خداوند بازگشت کردند.
36  و در یافا، تلمیذهای طابیتا نام بود که معنی آن غزال است. وی از اعمال صالحه و صدقاتی که می‌کرد، پر بود.
37  از قضا در آن ایّام او بیمار شده، بمرد و او را غسل داده، در بالاخانهای گذاردند.
38  و چونکه لُدَّه نزدیک به یافا بود و شاگردان شنیدند که پطرس در آنجا است، دو نفر نزد او فرستاده، خواهش کردند که در آمدن نزد ما درنگ نکنی.
39  آنگاه پطرس برخاسته، با ایشان آمد و چون رسید او را بدان بالاخانه بردند و همهٔ بیوه‌زنان گریهکنان حاضر بودند و پیراهنها و جامه‌هایی که غزال وقتی که با ایشان بود دوخته بود، به وی نشان می‌دادند.
40  امّا پطرس همه را بیرون کرده، زانو زد و دعا کرده، به سوی بدن توجه کرد و گفت، ای طابیتا، برخیز! که در ساعت چشمان خود را باز کرد و پطرس را دیده، بنشست.
41  پس دست او را گرفته، برخیزانیدش و مقدّسان و بیوه‌زنان را خوانده، او را بدیشان زنده سپرد.
42  چون این مقدّمه در تمامی یافا شهرت یافت، بسیاری به خداوند ایمان آوردند.
43  و در یافا نزد دبّاغی شمعون نام روزی چند توقّف نمود.

/فصل 10-اعمال رسولان/

1  و در قیصریّه مردی کرنیلیوس نام بود،یوزباشی فوجی که به ایطالیانی مشهور است.
2  و او با تمامی اهل بیتش متقی و خداترس بود که صدقه بسیار به قوم می‌داد و پیوسته نزد خدا دعا می‌کرد.
3  روزی نزدیک ساعت نهم، فرشته خدا را در عالم رؤیا آشکارا دید که نزد او آمده، گفت، ای کرنیلیوس!
4  آنگاه او بر وی نیک نگریسته و ترسان گشته، گفت، چیست ای خداوند؟ به وی گفت، دعاها و صدقات توبجهت یادگاری به نزد خدا برآمد.
5  اکنون کسانی به یافا بفرست و شمعونِ ملقّب به پطرس را طلب کن
6  که نزد دباغّی شمعون نام که خانهاش به کناره دریا است، مهمان است. او به تو خواهد گفت که، تو را چه باید کرد.
7  و چون فرشته‌ای که به وی سخن می‌گفت غایب شد، دو نفر از نوکران خود و یک سپاهی متّقی از ملازمان خاصّ خویشتن را خوانده،
8  تمامی ماجرا را بدیشان باز گفته، ایشان را به یافا فرستاد.
9  روز دیگر چون از سفر نزدیک به شهر می‌رسیدند، قریب به ساعت ششم، پطرس به بام خانه برآمد تا دعا کند.
10  و واقع شد که گرسنه شده، خواست چیزی بخورد. امّا چون برای او حاضر می‌کردند، بیخودی او را رخ نمود.
11  پس آسمان را گشاده دید و ظرفی را چون چادری بزرگ به چهار گوشه بسته، به سوی زمین آویخته بر او نازل می‌شود،
12  که در آن هر قسمی از دوابّ و وحوش و حشرات زمین و مرغان هوا بودند.
13  و خطابی به وی رسید که ای پطرس برخاسته، ذبح کن و بخور.
14  پطرس گفت، حاشا خداوندا زیرا چیزی ناپاک یا حرام هرگز نخورده‌ام.
15  بار دیگر خطاب به وی رسید که آنچه را خدا پاک کرده است، تو حرام مخوان.
16  و این سه مرتبه واقع شد که در ساعت آن ظرف به آسمان بالا برده شد.
17  و چون پطرس در خود بسیار متحّیر بود که این رؤیایی که دید چه باشد، ناگاه فرستادگان کرنیلیوس خانهٔ شمعون را تفحّص کرده، بر درگاه رسیدند،
18  و ندا کرده، می‌پرسیدند که شمعون معروف به پطرس در اینجا منزل دارد؟
19  و چون پطرس در رؤیا تفکّر می‌کرد، روح وی را گفت، اینک، سه مرد تو را می‌طلبند.
20  پسبرخاسته، پایین شو و همراه ایشان برو و هیچ شکّ مبر زیرا که من ایشان را فرستادم.
21  پس پطرس نزد آنانی که کرنیلیوس نزد وی فرستاده بود، پایین آمده، گفت، اینک، منم آن کس که می‌طلبید. سبب آمدن شما چیست؟
22  گفتند، کرنیلیوسِ یوزباشی، مردِ صالح و خداترس و نزد تمامی طایفه یهود نیک‌نام، از فرشته مقدّس الهام یافت که تو را به خانهٔ خود بطلبد و سخنان از تو بشنود.
23  پس ایشان را به خانه برده، مهمانی نمود. و فردای آن روز پطرس برخاسته، همراه ایشان روانه شد و چند نفر از برادران یافا همراه او رفتند.
24  روز دیگر وارد قیصریّه شدند و کرنیلیوس خویشان و دوستان خاصّ خود را خوانده، انتظار ایشان می‌کشید.
25  چون پطرس داخل شد، کرنیلیوس او را استقبال کرده، بر پایهایش افتاده، پرستش کرد.
26  امّا پطرس او را برخیزانیده، گفت، برخیز، من خود نیز انسان هستم.
27  و با او گفتگوکنان به خانه درآمده، جمعی کثیر یافت.
28  پس بدیشان گفت، شما مطّلع هستید که مرد یهودی را با شخص اجنبی معاشرت کردن یا نزد او آمدن حرام است. لیکن خدا مرا تعلیم داد که هیچ‌کس را حرام یا نجس نخوانم.
29  از این جهت به مجرّد خواهش شما بیتأمّل آمدم و الحال می‌پرسم که از برای چه مرا خواستهاید.
30  کرنیلیوس گفت، چهار روز قبل از این، تا این ساعت روزه‌دار می‌بودم؛ و در ساعت نهم در خانهٔ خود دعا می‌کردم که ناگاه شخصی با لباس نورانی پیش من بایستاد
31  و گفت، ای کرنیلیوس دعای تو مستجاب شد و صدقات تو در حضور خدا یادآور گردید.
32  پس به یافا بفرست وشمعونِ معروف به پطرس را طلب نما که در خانهٔ شمعون دبّاغ به کناره دریا مهمان است. او چون بیاید با تو سخن خواهد راند.
33  پس بیتأمّل نزد تو فرستادم و تو نیکو کردی که آمدی. الحال همه در حضور خدا حاضریم تا آنچه خدا به تو فرموده است بشنویم.
34  پطرس زبان را گشوده، گفت، فی‌الحقیقت یافته‌ام که خدا را نظر به ظاهر نیست،
35  بلکه از هر امّتی، هر که از او ترسد و عمل نیکو کند، نزد او مقبول گردد.
36  کلامی را که نزد بنی‌اسرائیل فرستاد، چونکه به وساطت عیسی مسیح که خداوندِ همه است به سلامتی بشارت می‌داد،
37  آن سخن را شما می‌دانید که شروع آن از جلیل بود و در تمامی یهودیّه منتشر شد، بعد از آن تعمیدی که یحیی بدان موعظه می‌نمود،
38  یعنی عیسی ناصری را که خدا او را چگونه به روح‌القدس و قوّت مسح نمود که او سیر کرده، اعمال نیکو بجا می‌آورد و همه مقهورین ابلیس را شفا می‌بخشید زیرا خدا با وی می‌بود.
39  و ما شاهد هستیم بر جمیع کارهایی که او در مرزوبوم یهود و در اورشلیم کرد که او را نیز بر صلیب کِشیده، کُشتند.
40  همان کس را خدا در روز سوم برخیزانیده، ظاهر ساخت،
41  لیکن نه بر تمامی قوم بلکه بر شهودی که خدا پیش برگزیده بود، یعنی مایانی که بعد از برخاستن او از مردگان با او خورده و آشامیده‌ایم.
42  و ما را مأمور فرمود که به قوم موعظه و شهادت دهیم بدین که خدا او را مقرّر فرمود تا داور زندگان و مردگان باشد.
43  و جمیع انبیا بر او شهادت می‌دهند که هر که به وی ایمان آوَرَد، به اسم او آمرزش گناهان را خواهدیافت.
44  این سخنان هنوز بر زبان پطرس بود که روح‌القدس بر همهٔ آنانی که کلام را شنیدند، نازل شد.
45  و مؤمنان از اهل ختنه که همراه پطرس آمده بودند، در حیرت افتادند از آنکه بر امّت‌ها نیز عطای روح‌القدس افاضه شد،
46  زیرا که ایشان را شنیدند که به زبانها متکلّم شده، خدا را تمجید می‌کردند.
47  آنگاه پطرس گفت، آیا کسی می‌تواند آب را منع کند، برای تعمید دادن اینانی که روح‌القدس را چون ما نیز یافته‌اند.
48  پس فرمود تا ایشان را به نام عیسی مسیح تعمید دهند. آنگاه از او خواهش نمودند که روزی چند توقّف نماید.

/فصل 11-اعمال رسولان/

1  پس رسولان و برادرانی که در یهودیّهبودند، شنیدند که امّت‌ها نیز کلام خدا را پذیرفته‌اند.
2  و چون پطرس به اورشلیم آمد، اهل ختنه با وی معارضه کرده،
3  گفتند که با مردم نامختون برآمده، با ایشان غذا خوردی!
4  پطرس از اوّل مفصّلاً بدیشان بیان کرده، گفت،
5  من در شهر یافا دعا می‌کردم که ناگاه در عالم رؤیا ظرفی را دیدم که نازل می‌شود مثل چادری بزرگ به چهار گوشه از آسمان آویخته که بر من می‌رسد.
6  چون بر آن نیک نگریسته، تأمّل کردم، دَوابّ زمین و وحوش و حشرات و مرغان هوا را دیدم.
7  و آوازی را شنیدم که به من می‌گوید، ای پطرس برخاسته، ذبح کن و بخور.
8  گفتم، حاشا خداوندا، زیرا هرگز چیزی حرام یا ناپاک به دهانم نرفته است.
9  بار دیگر خطاب ازآسمان در رسید که، آنچه خدا پاک نموده، تو حرام مخوان.
10  این سه کَرَّت واقع شد که همه باز به سوی آسمان بالا برده شد.
11  و اینک، در همان ساعت سه مرد از قیصریّه نزد من فرستاده شده، به خانه‌ای که در آن بودم، رسیدند.
12  و روح مرا گفت که، با ایشان بدون شکّ برو. و این شش برادر نیز همراه من آمدند تا به خانهٔ آن شخص داخل شدیم.
13  و ما را آگاهانید که چطور فرشته‌ای را در خانهٔ خود دید که ایستاده به وی گفت، کسان به یافا بفرست و شمعونِ معروف به پطرس را بطلب
14  که با تو سخنانی خواهد گفت، که بدانها تو و تمامی اهل خانهٔ تو نجات خواهید یافت.
15  و چون شروع به سخن گفتن می‌کردم، روح‌القدس بر ایشان نازل شد، همچنانکه نخست بر ما.
16  آنگاه بخاطر آوردم سخن خداوند را که گفت، یحیی به آب تعمید داد، لیکن شما به روح‌القدس تعمید خواهید یافت.
17  پس چون خدا همان عطا را بدیشان بخشید، چنانکه به ما محض ایمان آوردن به عیسی مسیحِ خداوند، پس من که باشم که بتوانم خدا را ممانعت نمایم؟
18  چون این را شنیدند، ساکت شدند و خدا را تمجیدکنان گفتند، فی‌الحقیقت، خدا به امّت‌ها نیز توبه حیاتبخش را عطا کرده است!
19  و امّا آنانی که به‌سبب اذّیتی که در مقدمه استیفان برپا شد متفرّق شدند، تا فینیقیا و قپرس و اَنطاکیّه می‌گشتند و به هیچ‌کس به غیر از یهود و بس کلام را نگفتند.
20  لیکن بعضی از ایشان که ازاهل قپرس و قیروان بودند، چون به اَنطاکیّه رسیدند با یونانیان نیز تکلّم کردند و به خداوند عیسی بشارت می‌دادند،
21  و دست خداوند با ایشان می‌بود و جمعی کثیر ایمان آورده، به سوی خداوند بازگشت کردند.
22  امّا چون خبر ایشان به سمع کلیسای اورشلیم رسید، بَرنابا را به اَنطاکیّه فرستادند
23  و چون رسید و فیض خدا را دید، شادخاطر شده، همه را نصیحت نمود که از تصمیم قلب به خداوند بپیوندند.
24  زیرا که مردی صالح و پر از روح‌القدس و ایمان بود و گروهی بسیار به خداوند ایمان آوردند.
25  و برنابا به طرسوس برای طلب سَولُس رفت و چون او را یافت به اَنطاکیّه آورد.
26  و ایشان سالی تمام در کلیسا جمع می‌شدند و خلقی بسیار را تعلیم می‌دادند و شاگردان نخست در انطاکیه به مسیحی مسمّیٰ شدند.
27  و در آن ایّام انبیایی چند از اورشلیم به اَنطاکیّه آمدند
28  که یکی از ایشان اغابوس نام برخاسته، به روح اشاره کرد که قحطی شدید در تمامی ربع مسکون خواهد شد و آن در ایام کَلُودیُوسِ قیصر پدید آمد.
29  و شاگردان مصمّم آن شدند که هر یک برحسب مقدور خود، اعانتی برای برادرانِ ساکنِ یهودیه بفرستند.
30  پس چنین کردند و آن را به دست بَرنابا و سولس نزد کشیشان روانه نمودند.

/اعمال رسولان-فصل12/

 و در آن زمان هیرودیسِ پادشاه، دستتطاول بر بعضی از کلیسا دراز کرد
 و یعقوب برادر یوحنّا را به شمشیر کشت.
 و چون دید که یهود را پسند افتاد، بر آن افزوده، پطرس را نیز گرفتار کرد و ایّام فطیر بود.
 پس او را گرفته، در زندان انداخت و به چهار دسته رباعی سپاهیان سپرد که او را نگاهبانی کنند و اراده داشت که بعد از فِصَح او را برای قوم بیرون آوَرَد.
 پس پطرس را در زندان نگاه می‌داشتند. امّا کلیسا بجهت او نزد خدا پیوسته دعا می‌کردند.
 و در شبی که هیرودیس قصد بیرون آوردن وی داشت، پطرس به دو زنجیر بسته، در میان دو سپاهی خفته بود و کشیکچیان نزد در زندان را نگاهبانی می‌کردند.
 ناگاه فرشته خداوند نزد وی حاضر شد و روشنی در آن خانه درخشید. پس به پهلوی پطرس زده، او را بیدار نمود و گفت، بزودی برخیز. که در ساعت زنجیرها از دستش فرو ریخت.
 و فرشته وی را گفت، کمر خود را ببند و نعلین برپا کن. پس چنین کرد و به وی گفت، ردای خود را بپوش و از عقب من بیا.
 پس بیرون شده، از عقب او روانه گردید و ندانست که آنچه از فرشته روی نمود حقیقی است بلکه گمان برد که خواب می‌بیند.
10  پس از قراولان اوّل و دوّم گذشته، به دروازه آهنی که به سوی شهر می‌رود رسیدند و آن خود بخود پیش روی ایشان باز شد؛ و از آن بیرون رفته، تا آخر یک کوچه برفتند که در ساعت فرشته از او غایب شد.
11  آنگاه پطرس به خود آمده گفت، اکنون به تحقیق دانستم که خداوند فرشته خود را فرستاده، مرا از دست هیرودیس و از تمامی انتظار قوم یهود رهانید.
12  چون این را دریافت، به خانهٔ مریم مادر یوحنّای ملقّب به مرقس آمد و در آنجا بسیاریجمع شده، دعا می‌کردند.
13  چون او درِ خانه را کوبید، کنیزی رودا نام آمد تا بفهمد.
14  چون آواز پطرس را شناخت، از خوشی در را باز نکرده، به اندرون شتافته، خبر داد که پطرس به درگاه ایستاده است.
15  وی را گفتند، دیوانهای! و چون تأکید کرد که چنین است، گفتند که فرشته او باشد.
16  امّا پطرس پیوسته در را می‌کوبید. پس در را گشوده، او را دیدند و در حیرت افتادند.
17  امّا او به دست خود به سوی ایشان اشاره کرد که خاموش باشند و بیان نمود که چگونه خدا او را از زندان خلاصی داد و گفت، یعقوب و سایر برادران را از این امور مطّلع سازید. پس بیرون شده، به جای دیگر رفت
18  و چون روز شد اضطرابی عظیم در سپاهیان افتاد که پطرس را چه شد.
19  و هیرودیس چون او را طلبیده نیافت، کشیکچیان را بازخواست نموده، فرمود تا ایشان را به قتل رسانند؛ و خود از یهودیه به قیصریّه کوچ کرده، در آنجا اقامت نمود.
20  امّا هیرودیس با اهل صور و صیدون خشمناک شد. پس ایشان به یکدل نزد او حاضر شدند و بلاسْتُس ناظر خوابگاه پادشاه را با خود متحّد ساخته، طلب مصالحه کردند زیرا که دیارِ ایشان از مُلک پادشاه معیشت می‌یافت.
21  و در روزی معیّن، هیرودیس لباس ملوکانه در بر کرد و بر مسند حکومت نشسته، ایشان را خطاب می‌کرد.
22  و خلق ندا می‌کردند که آواز خداست نه آواز انسان.
23  که در ساعت فرشته خداوند او را زد زیرا که خدا را تمجید ننمود و کِرم او را خورد که بمرد.
24  امّا کلام خدا نمّو کرده، ترقّی یافت.
25  وبرنابا و سولس چون آن خدمت را به انجام رسانیدند، از اورشلیم مراجعت کردند و یوحنّای ملقّب به مرقس را همراه خود بردند.

نمادهای مذهبی مسیحیت. علائم و نشانه های ایمان به ارتدکس

/فصل 13-اعمال رسولان/

1  و در کلیسایی که در اَنطاکیّه بود، انبیا و معلّم چند بودند، برنابا و شمعونِ ملقّب به نیجر و لوکیوسِ قیروانی و مَناحمِ برادر رضاعی هیرودیسِ تیترارخ و سولس.
2  چون ایشان در عبادت خدا و روزه مشغول می‌بودند، روح‌القدس گفت، بَرنابا و سولس را برای من جدا سازید از بهر آن عمل که ایشان را برای آن خوانده‌ام.
3  آنگاه روزه گرفته و دعا کرده و دستها بر ایشان گذارده، روانه نمودند.
4  پس ایشان از جانب روح‌القدس فرستاده شده، به سلوکیّه رفتند و از آنجا از راه دریا به قِپْرُس آمدند.
5  و وارد سَلامیس شده، در کنایس یهود به کلام خدا موعظه کردند و یوحنّا ملازم ایشان بود.
6  و چون در تمامی جزیره تا به پافُس گشتند، در آنجا شخص یهودی را که جادوگر و نبی کاذب بود یافتند که نام او بارْیشُوع بود.
7  او رفیق سَرْجیوُس پولُس والی بود که مردی فهیم بود. همان بَرنابا و سَولُس را طلب نموده، خواست کلام خدا را بشنود.
8  امّا عَلیما، یعنی آن جادوگر، زیرا ترجمهٔ اسمش همچنین می‌باشد، ایشان را مخالفت نموده، خواست والی را از ایمان برگرداند.
9  ولی سولس که پولُس باشد، پر از روح‌القدس شده، بر او نیک نگریسته،
10  گفت،ای پر از هر نوع مکر و خباثت، ای فرزند ابلیس و دشمن هر راستی، باز نمی‌ایستی از منحرف ساختن طُرُق راستِ خداوند؟
11  الحال دست خداوند بر توست و کور شده، آفتاب را تا مدتّی نخواهی دید. که در همان ساعت، غَشاوهٔ و تاریکی او را فرو گرفت و دور زده، راهنمایی طلب می‌کرد.
12  پس والی چون آن ماجرا را دید، از تعلیم خداوند متحّیر شده، ایمان آورد.
13  آنگاه پولُس و رفقایش از پافس به کشتی سوار شده، به پِرْجه پَمْفِلیّه آمدند. امّا یوحنّا از ایشان جدا شده، به اورشلیم برگشت.
14  و ایشان از پِرْجه عبور نموده، به انطاکیّه پیسیدیّه آمدند و در روز سَبَّت به کنیسه درآمده، بنشستند.
15  و بعد از تلاوت تورات و صُحُف انبیا، رؤسای کنیسه نزد ایشان فرستاده، گفتند، ای برادرانِ عزیز، اگر کلامی نصیحت‌آمیز برای قوم دارید، بگویید.
16  پس پولُس برپا ایستاده، به دست خود اشاره کرده، گفت، ای مردان اسرائیلی و خداترسان، گوش دهید!
17  خدای این قوم، اسرائیل، پدران ما را برگزیده، قوم را در غربت ایشان در زمین مصر سرافراز نمود و ایشان را به بازوی بلند از آنجا بیرون آورد؛
18  و قریب به چهل سال در بیابان متحمّل حرکات ایشان می‌بود.
19  و هفت طایفه را در زمین کنعان هلاککرده، زمین آنها را میراث ایشان ساخت تا قریب چهار صد و پنجاه سال.
20  و بعد از آن بدیشان داوران داد تا زمان سموئیل نبی.
21  و از آن وقت پادشاهی خواستند و خدا شاؤل بن قیس را از سبط بنیامین تا چهل سال به ایشان داد.
22  پس او را از میان برداشته، داود را برانگیخت تا پادشاه ایشان شود و در حقّ او شهادت داد که، داود بن یَسّی را مرغوب دل خود یافته‌ام که به تمامی ارادهٔ من عمل خواهد کرد.
23  و از ذریّت او خدا برحسب وعده، برای اسرائیل نجات‌دهنده‌ای، یعنی عیسی را آورد،
24  چون یحیی پیش از آمدن او تمام قوم اسرائیل را به تعمید توبه موعظه نموده بود.
25  پس چون یحیی دورهٔ خود را به پایان برد، گفت، مرا کِه می‌پندارید؟ من او نیستم، لکن اینک، بعد از من کسی می‌آید که لایق گشادن نعلین او نی‌ام.
26  ای برادران عزیز و ابنای آل ابراهیم و هرکه از شما خداترس باشد، مر شما را کلام این نجات فرستاده شد.
27  زیرا سَکَنَه اورشلیم و رؤسای ایشان، چونکه نه او را شناختند و نه آوازهای انبیا را که هر سَبَّت خوانده می‌شود، بر وی فتوی دادند و آنها را به اتمام رسانیدند.
28  و هر چند هیچ علّت قتل در وی نیافتند، از پیلاطس خواهش کردند که او کشته شود.
29  پس چون آنچه را که دربارهٔ وی نوشته شده بود تمام کردند، او را از صلیب پایین آورده، به قبر سپردند.
30  لکن خدا او را از مردگان برخیزانید.
31  و او روزهایبسیار ظاهر شد بر آنانی که همراه او از جلیل به اورشلیم آمده بودند که الحال نزد قوم شهود او می‌باشند.
32  پس ما به شما بشارت می‌دهیم، بدان وعده‌ای که به پدران ما داده شد،
33  که خدا آن را به ما که فرزندان ایشان می‌باشیم وفا کرد، وقتی که عیسی را برانگیخت، چنانکه در زبور دوّم مکتوب است که، تو پسر من هستی، من امروز تو را تولید نمودم.
34  و در آنکه او را از مردگان برخیزانید تا دیگر هرگز راجع به فساد نشود چنین گفت که، به برکات قدّوس و امین داود برای شما وفا خواهم کرد.
35  بنابراین در جایی دیگر نیز می‌گوید، تو قدّوس خود را نخواهی گذاشت که فساد را بیند.
36  زیرا که داود چونکه در زمان خود ارادهٔ خدا را خدمت کرده بود، بخُفت و به پدران خود ملحق شده، فساد را دید.
37  لیکن آن کس که خدا او را برانگیخت، فساد را ندید.
38  پس ای برادران عزیز، شما را معلوم باد که به وساطت او به شما از آمرزش گناهان اعلام می‌شود.
39  و به وسیله او هر که ایمان آورد، عادل شمرده می‌شود، از هر چیزی که به شریعت موسی نتوانستید عادل شمرده شوید.
40  پس احتیاط کنید، مبادا آنچه در صحف انبیا مکتوب است، بر شما واقع شود،
41  که، ای حقیرشمارندگان، ملاحظه کنید و تعجّب نمایید و هلاک شوید زیرا که من عملی را در ایّام شما پدید آرم، عملی که هر چند کسی شما را از آن اعلام نماید، تصدیق نخواهید کرد.
42  پس چون از کنیسه بیرون می‌رفتند، خواهش نمودند که در سَبَّت آینده هم این سخنان را بدیشان بازگویند.
43  و چون اهل کنیسه متفرّق شدند، بسیاری از یهودیان و جدیدانِ خداپرست از عقب پولُس و بَرنابا افتادند؛ و آن دو نفر به ایشان سخن گفته، ترغیب می‌نمودند که به فیض خدا ثابت باشید.
44  امّا در سَبَّت دیگر قریب به تمامی شهر فراهم شدند تا کلام خدا را بشنوند.
45  ولی چون یهود ازدحام خلق را دیدند، از حسد پر گشتند و کفر گفته، با سخنان پولُس مخالفت کردند.
46  آنگاه پولُس و برنابا دلیر شده، گفتند، واجب بود کلام خدا نخست به شما القا شود. لیکن چون آن را ردّ کردید و خود را ناشایستهٔ حیات جاودانی شمردید، همانا به سوی امّت‌ها توجّه نماییم.
47  زیرا خداوند به ما چنین امر فرمود که، تو را نور امّت‌ها ساختم تا الی اقصای زمین منشأ نجات باشی.
48  چون امّت‌ها این را شنیدند، شادخاطر شده، کلام خداوند را تمجید نمودند و آنانی که برای حیات جاودانی مقرّر بودند، ایمان آوردند.
49  و کلام خدا در تمامِ آن نواحی منتشر گشت.
50  امّا یهودیانْ چند زن دیندار و متشخّص و اکابر شهر را بشورانیدند و ایشان را به زحمت رسانیدن بر پولُس و بَرنابا تحریض نموده، ایشان را از حدود خود بیرون کردند.
51  و ایشان خاک پایهای خود را بر ایشان افشانده، به ایقونیه آمدند.
52  و شاگردان پر از خوشی و روح‌القدس گردیدند.