دوفنجان قهوه ی سرد
یک میز کوچیک با یک شیشه گرد و عکسی از قهوه..دوتا شمع سفید که آب شدنشون باعث شده دوتا تپه ی سفید کنار شمع خودنمایی بکنه همش بخاطر اینه که من با یک دوست قدیمی بشینمو صحبت بکنم.سالهاست ندیدمش یعنی حدود ده و دوازده سال پیش تو فصل زمستون با هم خداحافظی کردیم اون قرار شد بره پیش پدر و مادرش اونور و من هم قرار شد براش نامه بنویسم.ولی راستیتش تو همه ی این سالها سه تا نامه براش نوشتم اونم یاد آوری خاطرات بود.خیلی وقته دلم می خواد بشینم با یک نفر صحبت کنم.ساعت 30/5 دقیقه وقت قرارمونه الان ساعت 30/6دقیقه است دیگه دارم میرم هر چی موبایل خاموش تو این نیم ساعت تحویل من داده رو قراره بهش بگم تا یکمی خجالت اونو بکشه اینورتر.همینطور که به طرف در اصلی میرم یکدفه احساس میکنم که خب درسته تو این ده سال سه بار نامه براش نوشتم اما بجاش هفت مرتبه بهش تلفن زدم البته به غیر از این هفت تا یا کمتر دفعه بقولی..همینو که میگم دلم آروم میگیره همینجوری الکی.....یکی گوشمو قلقلک میده برمی گردم خودشه عجب جوون مونده ناقلا بجایی که موهاش بریزه دوبرابرم شده فکر کنم شامپو خارجی میزنه یا با موز ویتامینه میکنه که اینقدر درختای سرش برگ دادن.میگم سلام...میگه هل لو.میگم چرا حالا هل لو .میگه پس چی بگم الو.مثل همیشه چند تا شوخی بی مزه با هم میکنیم که حال هر دوتامون بهم بخوره مثل قدیما...یا تا اینکه بفهمیم چقدر خنک هستیم و دیگه اصلا کولر گازی برای چی تو این هوای به ظاهر گرم ولی در کافه سرد.میشینیم سر میز شماره ی 10 از هفت تا میز..نمی دونم شاید صاحب کافه یا بقولی کافی من اینجا خواسته تست هوش بزاره تا ببینه کی میاد و اینقدر الافه که بشینه به جای اینکه با تست خودش وراجی کنه و از اینکه امروز چقدر هوا گرمه و تو چقدر خوشکل شدی امشب حرف بزنه..بشینه و میزای به ظاهر تمیز اینجارو بشمره و از آخر این شمارش بفهمه که این میزا ده تا هستن یا هفت تا پس حتما یک جای کار ایراد داره یا بر عکس اینجا اونجایی نیست که همه فکر میکنن.یکجور خاصی شماره گذاری شده که کسی نفهمه اون یکی میز شمارش چنده تا اینکه همه سرشون به کار خودشون باشه و کسی فضولی نکنه تا ببینه اون آقا کافی من داره چی به خورد شون میده و قراره چقد تیغ بزنه اونم نه تیغ خارجی بلکه تیز تیز اونم بدون اعتراض و از سر کلاس تو کلاس و ضایع نشدن با لپ های قرمز شده بگه هزار تومن هم مال شما برای سرویس خوبتون و بای بای.اونم بگه وای وای چجوری گوششو یا گوشتشو بریدم و باز بگه آخ انگشتم برید و از این جور حرفا دیگه.الانم نشستم زل زدم مثل این صحنه های رمانتیک به دوستم و اونم دستش تو دماغ عمل کرده ی خوش فرمشه و داریم همدیگرو یکم یکم کم کم نگاه میکنیم ببینیم آیا من زودتر میگم تو چقدر ماه موندی یا اون میگه تو چقدر ماه موندی البته ماه که نه ولی فکر کنم لامپ کم مصرف بگم بهتره چون سعی کردم از همه چیز کم مصرف کنم تا زیاد پیر نشم و اونم از همه چیز زیاد مصرف کرده که یکوقت نگن یارو رفت خارج از رده خارج شد و پشت سرش بشینن و خدایی نکرده یکوقت حرفی نزنن یا بزنن.
هم میام حرف بزنم که اون سر صحبت رو باز میکنه..راستیتش میخواستم بهش بگم دلم برات تنگ شده دوستم..میخواستم ببینمت اما نتونستم بین ما یک کوه و یک دریا و یک پل فاصله افتاده میدونم برای همینم هست که برات اس ام اس می فرستم. که اون گفت راستی زن گرفتی .با گفتن همین حرفش برفهای کل کره زمین کلی ریزش کردن.گفتم زرنگ تو چی..گفت مثل اینکه تو ایران رسم شده که هر کی سوال کرد باید جوابشم خودش بگه.خیلی به نظرم این جمله ی کوتاهش فلسفی بود ولی در جواب این سفسطه ی به ظاهر نرم گفتم نه اگه منظورت زرنگیه که اصلا ولی در کل من زن نگرفتم یعنی اصلا زن کجا بود که من بگیرمش یا هر چی که همه میگن بقولی کی به ما زن میده منظورم بود.اونم گفت ولی من ده تا زن گرفتم و همشون خارجی هستن اونم اصل اصل.
گفتم ولی من کپی اصلشم گیرم نیومد.مثل اینکه دلش آروم شد و تا حدودی عقده ی کتک خوردناش تو بچگی رو از من اندازه ی یک قطره پس گرفت. گفت راستی اتومبیل شخصی تو چیه با همین حرفش بود که بازار بورس کلی بالا و پایین شد و به نظر حرف منطقی یا بی منطقی زد و من گفتم شخصی نیست عمومی اونم شلوغ فکر کنم منظورمو گرفت که گفت یعنی چی شلوغ مگه شریکی گرفتی که فهمیدم حسابی مخش شوخی نداره یا در کل تاب داره اونم خالی خالی.گفتم عشقی بابا اتوبوس منظورمه اونم خط شلوغ اونم ایستاده.که گفت ولی من دوتا دارم یعنی یک دونه بنز و یک دونه هم گفت که اسمش خیلی سخت یعنی یکجورایی قیمتشم سخته و در کل کار سختی بهش فکر کردن.در کل فکر کنم منو آورده اینجا تا حسابی خودشو بتکونه یا بترکونه و در کل گرد گیری سالها نبودنشو یکجا اونم روی من بدبخت پیاده کن ه.گفتم که حسابی بچه ی با جنبه ای بود و الانم حسابی بی جنبه شده فاصله ی طبقاتی اون رو خرده بورژوا کرده و منو کیسه بکس اونم حسابی تو خالی از پر و کاه و هر چی که تو اون پارچه ی برزنتی مانند پر میکنن.بعدشم مثل مسابقه ی بیست سوالی ازم پرسید بابات زنده است یا انا الله راجعون شده که گفتم گزینه ی 2 صحیح است و اونم بجای اینکه نمره بده و جایزه گفت خاک سرده که فکر کردم یک لحظه میگه خاک تو سرت که بازم خاک تو خاک اشتباه شد و اصل حرف اصیل بود و اصل اصل بود.گفتم نه اتفاقا جای ما خاکش گرمه و همچین میشینه که ریشتو میزنه و حسابی خلاصه گرم گرم.
همچین گرم گفتگو بودیم که یادمون رفت سفارش بدیم و من پیش دستی کردم و با دست مثل این پولدارا گارسون رو صدای صامت کردم.
یک تیکه چوب برامون آورد اولش فکر کردم حتما میخواد آثار هنری خودش رو نمایش بده که در کل بازم اشتباه کردم و قرار بر این شد که از داخل که نه ولی از اول اون چوب ما دوتا فنجان قهوه ی ترک و فرانسه سفارش بدیم.اینبار من پیش دستی کردم و گفتم راستی پدر و مادر تو زنده هستن که با گفتن این حرف من حسابی سر حال اومد و گفت آره بابا پدرم که زده تو کار انرژی درمانی و مادرم هم زده تو کار یوگا البته کنار کار کارخانه و پرورش قارچ.سریع سر جمع کردم دیدم نه بابا حسابی ایده تو ایده شده و عجب مخی دارن اینا که چقدر به فکر یوگا و انرژی هستن و دمشون بی خطر..آفرین.صد آفرین و حتما یک هزار و سیصد تا آفرین.
گفت بالاخره من نفهمیدم تو آخه با این همه بدبختی که داری یعنی...و شروع کرد بدبختی هامو شمردن و گفت..زن که نداری..بچه هم که نداری..خونه هم که نداری..ماشین شخصی هم که نداری..و باز گفتم اگر میخوای تکمیلشون کنم بزار بقیشو خودم بگم گفتم درسته من یک آدم بدبخت هنرمند هستم که گفت مگه هنوز می نویسی که گفتم نوشتن فقط مسئله اینه که نتونستم کاری کنم که نوشته هایم بشن قوطی یا توی دو جلد حالا نه خیلی شیک و نه خیلی ساده یا بهتره بگم شدن تا حدودی شجره نامه ی من و تا حدودی هم رنجنامه هایم.بخند من بخند یا تو ببین مجانی من جون بکنم اجباری..شدن.راستی تو چکار کردی سوال بعدی من بود که گفت من همشون رو سر و سامون دادم و فرستادمشون خونه ی چاپ.که گفتم بابا تو دیگه کی هستی دست خودتو از پشت بستی.گفت حالا با این اوضاع وخیم روحی و جسمی و کلی عقب ماندگی بازم میگی این کشور رو دوست داری و این همه ازش دفاع میکنی.اینجا بود که گفتم بلند بلند تو ذهنم کجایی قیصر کجایی قیصر تا منفجرش کنم این رو آخه خیلی قضیه ناموسی شده بود.گفتم درسته که من هیچی ندارم و سالهاست به عشق همین مردم کار کردم اما یک وجب از کویرشو به همه دنیا نمیدم.که گفت این شعاره گفت تو که هیچی از این خاک رو که نتونستی خونه کنی واسه خودت تو که هنوز شخصی نداری و عمومی سوار میشی تو که زن نداری بچه نداری حقوق نداری کار از این خاک نصیب تو نشده بنزین نمیزنی ...پول رسیده از خاکتو باید بدی واسه ی استفاده نکردن هات نمیتونی وضع پزشکی جسمی و روحی اون دوندونای بیچارتو که اینجا بود که فهمیدم حسابی دندونای ما رو دید زده و آمارشون رو داره و بین حرفشم گفتم حتما میخوای بگی بیمه نداری یا هزاران زحمت میکشی و همه میگن یارو دیوونه هست یا هزاران کار مثبت میکنی و همه میگن این دیوونه هست گفتم نگاه کن من هیچی ندارم و اصلا مصیبت داره حال من و سینه زن میخواد حالا بگو تو که همه چی داری و فول فول هستی آیا مردم دوستت دارن یا نه گفت ای رفیق بیچاره من تو مردم رو نشناختی و گفت من با همین پول تونستم کاری کنم که بجای اینکه من به ایستم و اونا بگن من دیوونه هستم من بلایی به سرشون آوردم که همه ی اونا بهم میگن آفرین خدا پدرشو بیامرزه و هزار دعای خیر برام میکنن در حالی که من فیلم سرشون پیاده میکنم و هزار تا کار دیگه با همین پول میکنم چون مردم عقلشون تو چشمشونه دوست من. وقتی گفت چکارهایی کرده و با همین پول کثیف محبوبیت بدست آورده و جنایت کرده کلی تو فکر رفتم آخه جنایت فقط این نیست که تو آدم بکشی و بلکه بدتر از کشتن رو برام گفت.خواستم بگم خدایا شکرت که خجالت کشیدم از خودم بی پولی یا پولداری مسئله اینست.به فنجون های سرد شده و قهوه های ماسیده نگاه میکردم فکر کردم فال من مثل سراب و قصه های ناشنیده و فال اون همش پر شکر اما خاک اونم پر از خاک سرد و آدم هایی که چال شدن زیر اون همه شکر و خاک اونقدر به همین موضوع فکر کردم که دیدم شاید حالا ما نه این دنیا رو داشتیم و نه اون دنیا رو ولی حداقل به این نتیجه رسیدیم که دنیا دست کی هست و کی چکار کرده و کی چکار نکرده مثل همین قهوه های سرد که هیچی نه از گرمی اون فهمیدیم و نه از سردیش و ظرفشویی و چاه که قهوه ها رو میخوره حتی سرد سرد.
..داستان کوتاه-دو فنجان قهوه ی سرد....نویسنده-حسام الدین شفیعیان
تیرماه سال 1390
صدای باز و بسته شدن در شاید یک روزی بالاخره اون پیداش بشه اون که من منتظرش هستم در تخیلاتم
به یاد صورتش می افتم چشمانش خیلی وحشت آور است.مخصوصا وقتی بهت زل می زنه..انگار که عدسی
و قرنیه چشمش داره از جا در می یاد دستاش هم خیلی زمخته از همه بدتر کله اش است مثل یک توپ بسکتبال
می مونه اون یک دختره نه اصلا یک پسره شاید هم یک قورباغه است ولی هر چی هست خوشکله اصلا مگه
یک قورباغه خوشکل شایدم اون یک پیوندی با طاووس داره که خوشکل شده..ولش..اصلا از عشقش می یام بیرون
می رم و پنجره رو باز می کنم امروز خیلی روز خوبیه واقعا مخم به کار افتاده حالا باید استفاده کنم باید تا جاداره
فکر کنم به به چه هوایی چه درختای زیبایی چه صدایی داره اون بلبله چقد جیک جیک می کنه اصلا حالم ازش بهم خورد..اون گنجشکه
از همه بهتر می خونه چه..چهچهی می زنه.نگاه کن اون درخت رو مثل درخت کریسمس می مونه بابانوئل رو نگاه چه لباس نارنجی
قشنگی پوشیده داره کنار درخت رو جارو می زنه حتما امسال هر کی کادو بخواد باید یک فصل با اون چوب کتک بخوره..
برم توحیاط یک چرخی بزنم چرا این درو بستن مامان..بابا بخدا نمی خوام برم که دختربازی دیگه از اون قرص ها هم نمی خورم
فقط می خوام برم کله اون بلبله و گنجشکه که اونقدر زیبا می خونند و بکنم می خوام جاسویچی درست کنم اگه باز نکنید به در و
دیوار می پرم ها بازکنیددیگه..من چقداحمقم این در که بازه من چقدر الکی داد می زنم ولش کن اصلا یک سی دی می زارم حالشو می برم
چرا دستگاه ضبط سرجاش نیست حتما کار این دختره عقده ایه حالا خوبه من فقط سرشو شکستم نگاه کن چی لج کرده هم در اتاقمو
بسته هم وسایلمو برداشته اینا خیلی آنتیکن اصلا آخر فسیلن یک تومن پول خورده بود اصلا مهم نیست بی خیالی طی می کنم باباجون
که بیاد می گم یکی بهترشو بخره یادش بخیر دوره دبیرستان چه صفایی داشت اون دوستم رضا واقعا که پسر گلی بود چقدر هی بیخ گوش من گفت
با منوچهر راه نرو چقد تو درسا کمکم می کرد با اون منوچهر هم که همیشه یا پی سیگار یا سی دی یا قرص بودم اصلا مهم نیست چون اگه الان
هردوتاشون اینجا بودند هر دوتاشونو تکه تکه می کردمو باهاش سالاد درست می کردمومی خوردم چی می شد سالاد بچه مثبت با بچه منفی
ویتامینش هم می شود O+وO-اون پسره رضا که فقط یاد داشت نصیحت کنه همش هم حرفای خوب می زد اونقدر از من درس سوال کرد
که من قاطی کردم باز دم منوچهر رو گرم یک پا انرژی مثبت بود پر از هیجان و نوآوری واقعا تو کارای خلاف دانشمندی بود هر روز
یک اختراع جدید می کرد مامان..بابا درو باز کنید داره ساعت یک می شه ها الان مدرسه ها تعطیل می شن می رندها..وای خدا ی من
نگاه کنچه اتومبیل قشنگی در خونه ما پارک کرد شبیه آمبولانسه اون دونفر که ازش پیاده شدن چقدر مثل فیلما می مونند
لباساشونو با هم ست کردن هر دوشون لباس یکدست آبی پوشیدند واستا براشون یک هدیه بفرستم آقا..آقا اینجارو نگاه کنید اینم آب دهن
من یادگاری برای شما..وای خدای من دارند در خونه ما رو می زنند الانه که بیاند حسابمو برسند بهتره از این بالا بپرم ارتفاعی نداره..
وای خدای من مثل اینکه من مردم نگاه کن چطوری سرم به کف آسفالت له شده کجا می برید منو بابا با هاتون شوخی کردم جنب ندارید مامان..بابا
کجایید که دارند پسرتون رو می برند.
داستان کوتاه-مغز متفکر-نویسنده-حسام الدین شفیعیان
1385
کنار پیاده رو می ایستد.
و همه رد میشوند.
میگن یه آقایی ایستاده بوده همینجا
کجا
هر روز
شناسنامه خالی-صفحات خالی
کجای زندگی خالی نیست
هر روز یکی رد میشود و مردی ایستاده و نگاه میکند.من میگم اینجا هیچکسی نیست نظرت چیه
چرا هست
نه کو من که کسی رو نمیبینم
ته همین خیابون بن بست همینجا که میگن ایستاده بوده میخوره به کجا
به هیچ جا یه تراس
نه اونجا کسی نمیشینه
کوچه بن بسته آخرش برگشت همین خط پیاده رویه
چرا کنار همین جا درست همینجا ایستاده
اصلان من این حرفو قبول ندارم.که میتونه کسی به ایسته رو خط پیاده رو.نه حالا رو خط دقیقن
شما حساب کن اصلان پیاده رو نیست.
پس چی هست؟
عابر پیاده ان روی خط رو
کجای عابر پیاده نوشته برو
چرا دیگه صد متر برو عقب
خب حالا صد متر بیا جلو
نگاه کن چقدر افق فکرت فرق میکنه به پیاده رو
منکه افق ندیدم تو پیاده رو بره
اگه بخوای افقم رو خط بره باید پیاده بری تا برسی
به کجا
همینجا میرسی
اون پیرمرده رو میبینی
خب که چی
اون همونیه که همینجا وامیسته رو خط پیاده رو
دیدی اگه صد متر بری عقب بیای جلو میبینی!
افق ما همیشه همینجوریه باید نگاه کنی تا برسی
مگه پیرمرده کیه
میگن شبا میاد همینجا بعضی عصرها میره از خط عابر رد میشه باز بر میگرده
خب اینکه نکته قابل توجهی نداره
چرا دیگه
برو بشین کنارش حرف بزن
من رفتم یبار خب چی گفته
گفته برو حوصلتو ندارم
چیش پند آموز بوده
اینکه حوصله هیچکی رو نداره
پندش کجایه دقیقن
آهام دیگه پندش اینه که افق دید من و تو با اون فرق داره
اون حوصله هیچکی رو نداره ولی منو تو حوصله همه رو داریم
پس چرا داره با اون باقالی فروشه که رو برو دقیقن همونجایه حرف میزنه
چون باقالی فروشه که لبو هم میفروشه پسرشه
حوصله اون رو داره
چرا
چون اون باقالی دوست داره
پسرشم سرکه زیاد میزنه
تو از کجا میدونی
خب من تو خط بودم دیدم
خط کجا
استوا خب همینجا
سرکه زیاد میزنه براش برا همین حوصلشو داره
یعنی اگه سرکه نزنه حوصلشو نداره
نه من دیدم سرکه کم میزنه حرف نمیزنه
سرکه به حرف چه ربطی داره
سرکه گاهی به حرف زدن ربط داره بستگی داره افق دید اون آدمو بنگری
رو خط عابر پیاده همه رد میشن ولی هر کسی نمیتونه رد بشه و بره بشینه
سرکه تو باقالی بزنه و بعد حرف بزنه اگه سرکشم کم بزنه حرف نزنه
چرا من اگه لبو بریزه برام حرف میزنم
منتها خب باید 5000 تومن هم خرج کنی
مگه چه حرفی داره برا گفتن
بعد ممکنه راز پیرمرد رو بهت بگه
مگه پیرمرده راز داره
حتما داره
چه رازی
اینکه چرا رد میشه همش از همینجا
چرا از جای دیگه رد نمیشه
خب ممکنه خونش همینجا باشه یا گفتی پسرشه حتما میاد پسرشو ببینه
نه پسرش همیشه اینجا نیست
گاری باقالی همیشه اینجا نیست
حالا چکار داری به اینها ولش کن
نه دیگه باقالی توش رازی هست که توی زندگی اون پیرمرده جریان داره
چه رازی تو باقالی هست
اینکه باقالی های این مرده خیلی عجیبه وقتی میخوری دوباره هم میای میخوری
خب حتما خوشمزست
نه افتضاحه خامه بیشترش سرکشم مزه بیشتر آب میده نصفش قاطیه
خب پس چرا میان اینقدر میخورن
خب رازش همینه دیگه که چرا منم همش میام همینجا باقالی میخورم
خب شاید باقالیش رو بعضی موقعا خوشمزه درست میکنه
نه چند دفعه خوردم افتضاح بوده
خب چرا نمیری جای دیگه باقالی بخوری
خب برو بخور بعد میفهمی
خیل خب میرم
سلام آقا
سلام بهبه چقدر شما خوش تیپی وقتی دیدمتون گفتم حتما گانگسترید
واقعن لباستون قشنگه مارکه
بله مارکه
سلام حاج آقا
حاج آقا باباته
چرا
من مکه نرفتم
مکه هم برم حاجی بهم بگن همینو میگم
چرا
چون حاجی شدن کار سختیه
چرا سخته
هنوز جوونی کلت بوی سبزی دلمه میده
قبلان قورمه میداد
اون قدیما بود الان دلمه ای مده
مگه شما هم رو خط مد هستید
بله جورابم همش پاره هست
اون که مد نیست خانومتون بدید بدوزه میاد رو فرم
من خانم نداشتمو ندارم من آقام
مگه من گفتم خانم هستید
نه پسرجان من نگفتم که من خانم یا آقام چرا حرف میزاری تو دهن آم
خب شما آقا هستید دیگه یک آقای محترم
مگه آقا غیر محترمم داریم
بله همین دوستم یک آقایه غیر محترمه
چرا؟!
چون میگه اینجا باقالی هاش خامه
ای نامرد چرا میگی
من نگم خودش میفهمه باقالیاش خامه
کی گفته باقالی من خام پزه خیلی هم جاافتادست بخورید امتحان کنید بعد نظر بدید
یک ظرف بریز
میشه 5 تومن
در نمیرم
نه اول تصفیه بعد باقالی
خب 5 تومن بیا
چند لحظه واستا پر سرکه کم سرکه
پر سرکه
جوون سرکه دوست داری
بله
منم دوست دارم
مخصوصن بالزامیک
اه چه با کلاس ایتالیایی هستید
داغون هر کی بالزامیک بخوره میشه ایتالیایی
نه گفتم تو سن و سال شما بالزامیک فکر کردم میگید سرکه مشت قربون
مشت بله قربون ولی مشت نه
آهام همون بالزامیک خوبه
فکر کردید خودتون موهاتون سیاهه فقط یاد دارید
نه خب متدش یکمی دور از ذهن میومد
تو اصلان تا حالا غذای اصل خوردی
غذای اصل چیه دیگه
آهام دیگه نخوردی
اینایی که شما جوونا میخورید همش فست فوده
روغن بعدشم اصل نیست
کی گفته
چرا دیگه همبرگر اصل خوردی
بله
نه دیگه فکر میکنی خوردی
تا حالا فیلم دیدی
بله فیلم من قناری چرا نداری
برو بابا هیچکاک نگاه کن عمووووو
هیچکاک شنیدم فازتون بالاست ها
فاز تو پائینه خان دایی............
شما چند سالتونه
من آواز 15 سال دارم
آهام دیدم خیلی قشنگه
چی همون دیگه
تو تا حالا آواز اصیل گوش دادی
اصلان موسیقی چی گوش میدی
وقتی آسمون رفتی چرا اینقده غم داشت
برو بتهوون موتسارت برو هیچکاک فیلماشو نگاه کن برو غذای اصل بخور
همین باقالی که الان داری میخوری غیر اصله
نه خیلی خوشمزست
مگه پسرتون نیست
خب باشه مگه من وزن میکنم ببینم پسرمه بهت بگم خوبه یا بد
من وزنم رو کیفیت کارشه که میدونم افتضاحه
پدر جان اگه بده چرا میای پس پیش من میخوری
برا اینکه هر کی میاد بهش بگم چقدر افتضاحی
خب مشتری هامو میپرونی
من مشتریتو میپرونم بهتره تا فحش بخورم صبح تا شب
هی بگن دیگه میدونی
خب کار من اصلش سمبوسه بوده
خب پسرجان سمبوسه بپز بده دست مشتری
خب سمبوسه نمیصرفه دیگه بعدشم الان سرد شده باقالی طالبشن
خب سرد بشه مگه سمبوسه سرده
تازه سمبوسه هم اصل نیست سمبوسه نخوردید
ببخشید شما میگید اصل اصل مارو مهمون کنید به یه اصل
بیا پسرجان این ساندویچ پنیره بخور نظرتو بگو تو پلاستیک تمیز
ممنونم پنیرم شد دعوت
بخور حالا
خیل خب اصرار میکنید چشم
وای چه طعمی داره چه سبزی خوش بو و معطریه
خب اصل چیه
همینه همین
خب من برا ساندویچ پنیر نگفتم برا این گفتم که بفهمی اصل چیه
پنیر و سبزی خوردی تا حالا
زیاد اصلان این مزه ای نیست
شما از کجا پنیر سبزی خرید میکنید
از هیچ جا
خودم درست میکنم.خودمم میکارم برداشتم میکنم
یعنی همه چی رو میکارید
من اصل هر چی رو قبول دارم
من اگه واستم باقالی درست کنم حوصله میکنم.نه زود بپزه که بدم دست مشتری
بعد بفهمه خام بوده اصلان زیر شعله زیاد
جا نیفتاده
سوپم با قلم بخور پسرجان
سوپ بدون قلم مثل آب حوض میمونه که بهش چیزی اضافه کنن
اما سوپ قلم نمیزاره زود پوکی استخوون بگیری
جا افتاد پسرجان
بله البته من سوپ خوردم سوپ قارچ
کجا
کافی شاپ چقدر از این ورا
برا همینم هست که درست اصلو نمیفهمی
خب من ذائقه ام اینجوریه اسنک دوست دام
اسنک.کالباس.سوسیس
اینا شد غذا
پس غذا چیه
غذا,,آبگوشت با دمبله قزک نه زود زیر گاز روشن جانیفتاده
دوستم میگفت شما حوصله هیچکی رو ندارید باهاش حرف بزنید
چرا حوصله دارم .میدونی حوصله حرف های الکی رو ندارم
حرف الکی چیه
حرفای بیخود
چه حرفایی
همین حرفایی که بعضن میزنن نمیدونم برند لباست چیه نمیدونم فلان
برند لباس که شما فازتون بالایه خوبه که
برند لباس من نیست نگرد برند مرند نداره خیلی وقته میپوشم
چطوری نگهداشتید که نپوکیده
آهام نترکیده چون نترکوندمش باهاش درست تا کردم
مگه شما همیشه رو خط عابر پیاده نیستید
کی گفته
خیلیا
من همیشه رو خط عابر پیاده نیستم
من همیشه رد میشم
خب چرا
چون دوست ندارم برم خیابون بالاتر
چرا
چون خط واسه من همین عابر پیاده هست
من با اون عابر پیاده ها کاری ندارم
چرا
چون عابر پیاده همیشه سوار میشه میره
اما اینجا عابراش رو میشناسم
مگه همه آدما فقط از این جا میرنو میان خیلیاشون میرن سوار میشن نمیان
خب دیگه میگم نمیفهمی همینه
دست شما درد نکنه یعنی نفهمم
نه دیگه فرق موی سیاه و سفید همینه
وقتی 60 سال از این عابر رد بشی
خاکی باشه آسفالت باشه رد بشی
سیل باشه.طوفان باشه آروم باشه رد بشی
میفهمی چرا همش از اینجا رد بشی
تازه چهل سال دیگشم نگفتم
پس تازه اول چهل چهلیتونه
بله گفتم دیگه من آواز 15 سال دارم
بقیشم حساب نکردم
شما زن ندارید بچه از کجا دارید
آهام فضولی دیگه
نه فضول نیستم
آخه مگه این پسرتون نیست شما که ازدواج نکردید پسر از کجا
از تو لپ لپ
وای چقدر شما بامزه اید
پسرجون هر پسری پسر خود آدم نمیشه مگر آدم بشه
چجوری
اینکه بفهمه باقالی خام دست مشتری نده
برا همینه که همه دوست ندارن من باشم کنار اون خطی که عابر میگن اصلان نیستم میگن هستمو
اینها
چرا
چون من میزنم تو برجکشون
رک میگم
آدما دوست دارن تعریف کنی بعضن ازشون
خیلی بعضن
ولی من عیبشونو میگم تا درست بشن
مثلان بفهمن وقتی دهنشون پر هست حرف نزنن
یا سر جا زدن همو نخورن
یا حق همو نخورن یا اگه این باقالی فروشی که ساکته گوش میکنه دوستت
بفهمن باقالی با تعریف 5 تومنو نخورن تا بره باقالیشو درست کنه
دوستت هی میاد ,,,,,بهش میگه خوش تیپ باز میاد منو میگن نیستم تو عابرا بعضی ها هم میگن هستم
ته همین کوچه بن بست اگه بری باز بر میگردی اما اگه بدونی بن بسته بری پشت سرت میان
بعدم بر میگردن اما اگه درست نگاه کنی بری از کوچه روبرو دیگه به بن بست نمیخوری چون از اینجا که نگاه کنی بن بست نیست
ولی این بن بسته آدما میگن بریم تهش شاید باز باشه در حالی که میبینن تهش بن بسته
حالا پشت سرتو نگاه کن دوستت نیست
اون گاری رو هم نگاه کن داره میره فاصله بگیره از من
حالا تو چرا موندی
خب شما حرف درستو میگید من واسه همین موندم
تو هیچی نمیفهمی
برو آقا حوصله داری من رفتم
چی شد رفتی تو هم اگه داری میری گوش کن اونی که همه چی میفهمه فقط خداست ما هممون نیستم ولی اون بوده هست
نیستی ما همینه که فکر میکنیم هستیم همین برو بسلامت
===
نویسنده-حسام الدین شفیعیان
شهریور 1399
اینجا کجاست دیگه؟
آهای شما
بله شما
بفرمائید
میخواهم درشکه سوار شوم
چی حالت خوبه عمو
حالم خوبست دیروز طبیب دید مرا و برایم نسخه پیچید
درشکه چیه
میخوای سوار مترو شی
متری کجاست
متری چیه قرصاتو با آب گلدون رفتی بالا!!!
مترو برو پایین سمت چپ
تاکسی دربست همینجا هست
در را که زد
همون که بست
ای خائن تو از نیروهای قصر دشمنی
قصر دشمن چیه داداش
چرا توهم توطئه داری
حتما تو را آن شخص پیش کرده
چه شخصی
اینجا تاکسی عمومیه
ای خائن تو با عموم خائنین همدستی
نه من با هیچکی دشمن نیستم شما صبح پاشدی سرت به لوستر نخورده
لوستر چیست
چراغ
پس آن نیزه چیست همراهت
نیزه چیه پرگاره
پر کاه پس تو کشاورزی
نه من دانش آموزم
دانش مکتب خانه میروی
نه میرم کلاس هفتم
منم میروم به نظمیه
نظمیه کجاست
پیش سرجوخه
آهام میرید کلاس درس
نه میروم آنجا تا از دزد سر گردنه شکایت نمایم
گردنه کجاست
آخر همین خاکی سرگردنه هست
اینجا آسفالته
داس داری
نه من خودکار دارم
شمشیر چی
نه شمشیر دارم پلاستیکی خونمون
اگر راست میگویی چرا جامه ات اینگونه هست
بیجامه نیست شلوار فاستونی اصله
جامه من را ببین
جامه چیه
لباستون چرا مثل روزی روزگاری هست
مگر روز روزگار چگونه هست
اتفاقن سریالش خیلی قشنگه بابامم دیده
قشون دشمن را میبینی
قشون چیه
آنجا را نگاه کن دارن به سمت ما حمله میکنن
اونا دارن از خیابون رد میشن
توهم حمله داری
گفتم تو هم از نیروهای قصر دشمنی
قلعه من آنجاست نگاه کن بالاش کلی سرباز هست
کجای دقیقان
آنجا دیگر
اونجا که هایپره
به زبان عجیبی حرف میزنی
نه من زبونم عجیب نیست زبان شما عجیبه
زبان من مگه چش هست
طبیب گفته مشکلی ندارم
طبیب !!!؟؟؟
آهام دکتر رفتید
دکمه تازه نخ زدم محکم هست
دکمه نه دکتر
من میخواهم بروم به قلعه تا برای نیروهایم دستور دهم آذوقه تهیه کنند
در کیسنت سکه داری
پول ندارم
در کیسنت بادام داری
نه من تخمه دارم
پس تو چی داری
دفتر
کفتر؟
نه من کفترباز نیستم من تو خونه کفتر ندارم
مگه کفتر را باز کردی
نامه را پس تو خواندی خائن
کفتر رو که باز نمیکنن
انگار پای کفتر نامه ای بود چه کردی آن را
پای کفتر نامه نیست که پای کفتر که نامه نداره
راست بگو کجا گذاشتی نامه را
راستی اینجا کجاست
اینجا میدان شاد هست
من میخواهم بروم قلعه خودم
قلعه نداریم که
قله هست اورست
رفتید اورست
اورست کجیه
کجیه چیه
یعنی کجه اورست
اورست کجیه
چه زبان قشنگی دارید
زبان من قشنگ نیست اصلان
زبان خودت را در آور
زبان من در نمیاد که
چون هوا آلوده هست زبانتون رو در نیارید
ممکنه گردو خاک بشینه مریض شید
من طبیب بودم گفت باید خارشتر بخوری
مگه شتر خار داره
شتر کجایه میخواهم سوار شوم
اینجا باغ وحش داره اسب داره
اسب را زین کن میخواهم بروم قصر دشمن را بگیرم
دشمن کجیه بقول شما
دشمن همه جا هست مگر نمیبینی
دشمن فرضی منظورتونه
نترسید دشمن غلط کرده بخواد حمله کنه
کی خسته هست دشمن
پس قشون دشمن خسته گشته و عقب نشینی کرده هست
نه کسی حمله نکرده راستی شما بچه همین محله اید
قلعه من اینجا نمیباشد
پس کجا میباشد
آن سمت خاکی
اینجا خاکی نیست
چشمانت را باز کن
اونجا هایپر مارکته
کنار اونم ایستگاهه
راستی تو چرا موهایت را شبیه اسب کردی
مده مد الان مد اسبیه
چرا با نخ آن را بستی
نخ چیه کش سره
البته مدرسه ما گفته بزن همشو تابستون تموم شده
رشدش خوبه
مگر پای موهایت کود میریزی
نه شامپو داروگر زرد قوطی میزنم
از اونا که ریوالدو هم میزنه
موهایت را با شمشیر میزنی
نه میرم آرایشگاه میزنه برام
موهایت را با داس میزنی
یا نکند به موهایت پوست مار میزنی
نه من به موهام گفتم شامپو میزنم
سرتو با چی میشوری
با شامپو گلرنگ
من سرم را با آب گرم و خاک میشورم
خاک تو سرتون میزنید
نه خاک خاصی هست خاک با گل های اطلسی
گاهی هم گل با ماست میزنم
پس حرف راست میزنید
ماست رو که به سر نمیزنن
کاستو بگیر ماست بگیر
من کاسه ندارم
منم میخواهم ماست فروش شوم
و در دوره گردی ماست فروشم
ماست رو که از هایپر بخرید تاریخشو هم حتما نگاه کنید
ماست فقط ماست محسننننننننننننن
راستی کجیه اینجه
من رفتم سلام برسونید
به کی
به نیروهای قلعه
کجی میری
اتوبوس اومد
بای بای
وای وای
بازگشت ما کجیه
اینجه کجیه
بازگشت ما بسوی خداست بای بای
خدا خوبه
بله من رفتم از کنار برید
چرا
خب از وسط خیابون برید بمن چه
بای بای
آهای سیاهی کیستی
چی داش با من بودی
چی گفتی
بالا چشم من ابرویه گفتی
بالا چشمت گردویه خب ابروست دیگر
نه باید بگی بالا چشمم هیچی جز چشم نیست
برو والا به سربازانم میگویم تو را بگیرن
گشت
یا خدا
داش من اهل خلاف نیستم روزی ده مرتبه میرم از دم مسجد رد میشم
بالا چشمم گردویه خوبه
تو از نیروهای دشمنی
نه من خودیم داش من خود خودیم
روزی هم سی رکعت نماز میخونم
قول دادم به ننه نکشم خط منحنی رو صورت
تو صافکاری کار میکنم فک مک میزون میکنم
اگرم فکی بالا بره پایین میارم
شما هم فکتون بالاست ها
بیام میزونش کنم
بیام
بیا بجنگیم
منو میترسونی نفله
الان حالیت میکنم
آخ آخ دستم شکست ول کن
چی قدرتی داری
تو شرکت برقی
قدرت بدنیت رو 220 ولته
خطری هستی
نه تو مثل اینکه اهل دعوایی
آدم باید با مردم خوب تا کنه
همین کارا رو میکنید فرار مغزها میشه دیگه منم میخوام برم
کجا
خونه پسر شجاع
میخندی
نه پس گریه کنم
کلاس اول بودم ردم کردن دیم بودم ولم کردن سیم دیگه گفتم نرم بیخیال کردم
راستی داش من بدخواه مدخواه داشتی عکس بده فتوکپی تحویل بگیر
بد نباش تا قلعه ترا به گمارم به دربانی
دربون چیه داش من درو نمیرونم من فقط فک کار میکنم
بالاشهر میشینی
بالا شهریا محافظ خواستی هستم لگد بزنم مشت بزنم
مگر تو یابو هستی که لگد بپرانی
تو باید فنون نیزه و شمشیر آموزی
فنی کارم صورت فک گفتم چارستون میارم پایین
صافکاری تمیز بدون خط کلی جزئی
هایپر برو ماست بگیر
اوه چه با کلاس هایپر چیه بقالی منظورته
کنارش ایستگاهه
آهام الافی اتوبوس میگی
میدان شاد هستیم
دوری ماشین گردی بچرخو میگی
چه زبان عجیبی داری
چی زبون پدری اصیل
دکتر رفتی
منظورت تعمیرگاه میزون کننده بالانس بدنه
رفتم خرج بالا در آمد کوتاه نمیصرفه نمیشه داش
پرگار داری
نه تیزی دارم کارت میاد
شمشیر
نه قمه تیزی
من دانش آموزم
منم پرفسورم تا کلاس دیم
عمو دانش آموز چیه تو پات لبه گوره
گورستان کجاست
قبر کنی
نه میخوام بروم به آنجا تا از قبر روزی روزگاری دیدن نمایم
داداش گلم روزگار جلوته
با کاکل
بعدشم از قبر آنتوان مانتوان
مانتو فروشی کار میکنی
ساسن گل میزامپلی
خودت را دست بینداز
دست انداز که زندگیمونه خاکی هم تویی
آسفالت منظورته
آسفالت چیه جاده خاکی
فرعی میانبر
من رفتم اتوبوس آمد بای بای
بای بای چیه
این سوسول بازیا چیه
من رفتم بازگشت همه بسوی خداست
چی میگی داش من بیا صافکاری داشتی در خدمتیم
بای بای
==
نویسنده-حسام الدین شفیعیان
امروز همگی رفتیم پارک..خیلی خوش گذشت.جاتون خالی دایی رمضون کلی تاب بازی کرد..انگاری هوای بچگیاشو کرده بود.عمه سارا هم کتلت پخته بود..مثل همیشه خوشمزه بود.عمو محمود و عمه ریحانه هم آمده بودند..پژو405خریدند 206 داشتن که یادتان است فروختنش.به هر حال راضی هستن از این یکی البته شما فکر کنم از آریاشون یادتونه که تبدیل شد به پیکانو بعدشم آردیو..206..بعد هم که این یکی ولی دل خوشی از زندگیشون ندارن همش احساس می کنن یک چیزی کم دارن.منظورم عمو محمود و مژگان خانم است نه لیلا اون بیچاره که عادت کرده میگه من زن دوم عموت هستمو مژگانسوگلی به هر حال پدربزرگ عزیز ..عمو محموده دیگه .عمه ریحانه هم که طلاق گرفته خبر داشتید می دونم ولی خواستم بی خبرتون نزارم.منم شدم خبرچین شما دیگه..بی جیره و مواجب به هر حال مخلصیم.بابام هم حال روز خوشی نداره بر شکست کرده افسردگی هم که شده بلای جونش.مامان هم می سوزهو می سازه چاره ای نداره بیچاره.
این روزها غذاهای تکراری شده عادتم نرفتن به بیرون ..و...غصه نخورید درست میشه خدا بزرگه ولی دل من چی آخه کوچیکه از جهازم که نمیگم چون جای ماتم و غصه داره به هر حال تو این موقعیت که قراره یک ماه دیگه برم سر خونم شده فکرم فقط جهاز همین.
مامانم که بیچاره همه درو زده هر کاری که فکرشو بکنید به همه رو انداخته ولی کو دری که بروش باز بشه همه قفل زدن به دلاشون.
به هر حال آخرین امیدمون بعد از خدا شما هستید..ببخشید از اینکه شمارو ناراحت کردم..امیدوارم حالتون روز به روز بهتر بشه قربان شما./پرستو/
...
سلام پرستوی عزیزم نوه ی گلم حسابی ناراحتم کردی می دونی که من نمی تونم غصه ی تو رو ببینمو هیچی نگم از وقتی با مصطفی اومدم اینجا تنها غربت نیست که شده مشکلم..دلم بدجوری هوای شما رو کرده مخصوصا تو که مونسو همدم من بعد از اون خدابیامرز شده بودی نوه ی عزیزم بزودی برمی گردم نگران نباش همه چیز درست میشه خیالت راحت باشه فکرای بدو بریز دور مثبت فکر کردن خیلی بهتره امتحان کن دخترم شیمی درمانی هم دیگه جواب نمیده میگن باید برگردم ایرانو همونجا بقولی بمیرم شایدم قسمت نشد ببینمت به هر حال بازم میگم مثبت فکر کن چون من تازگی ها منفی بافی میکنم خوبم نیست ..دلم برات تنگ شده به امید دیدار.
پدربزرگت شریف
......................
آلمان 7/2004
..
باورم نمیشه دیگه نیستی ولی عادتم شده..امروز این نامه رو می نویسم برات مهم نیست که به دستت نمیرسه ولی بدجور دلم آروم میگره.آخه خیلی وقته که با کسی درددل نکردم حتی با قاسم مرد زندگیم.برنگشتی عروسیمو ببینی..برنگشتی تا خیلی چیزا رو ببینی ولی مهم نیست چون جالب نیستن منم یکجورایی با همون جهاز نیمه کاره رفتم خونه ی بخت.
نبودی ببینی شده بود ماتم خونه همگیشون می خواستن یجورایی به همه بگن که من اشتباه کردم که به حرف شما عمل کردم آخه اگه به حرف اونا بود که باید تا سال صبر میکردم.
سفیدو سیاه پوشیدنشون شده بود مایع خنده آخه همگیشون با هم ..خیلی بامزه بود.
زندگیمو دوست دارم همینطور قاسمو مثبت فکر می کنم مثبت مثل شما منفی بافی هم نمیکنم.امروز واسش قیمه درست کردم خیلی دوست داره.بابا هم رفته سرکار جدیدش مغازه دوستش کار میکنه الکتریکی.مامان هم راضی به نظر میرسه.
راستی عمو محمود پژوشو فروختو یک ماکسیما خرید خیلی راضی تر به نظر میرسه فکر کنم ماشین رویاهاشو خریده چون کلی همیشه شارژه .عمه ریحانه هم از ایران رفت.برای ادامه تحصیل میخواد دکتراشو اونور بگیره.دایی رمضون چی بگم از دست دایی رمضون شده دیوونه امروز یه سازی میزنه فردا با یکی دیگه کوک میشه.
به هر حال اینجوریه دیگه یه بار میگه عاشق شده یه بار میگه بدش میاد از زنها و خلاصه هر روز یه جورایی حال میکنه.امیدوارم وقتی این نامه بدستتون میرسه خوشحالتون کنه میدونم روحتون شاد میشه چون میخوام رو همین سفیدی که نمیزاره شما رو ببینم بزارمو برم.
/پرستو/
1389