مرد غزل خوان شب ...

بخوان در خود بخوان باز این شبی نو

زشب در خود نگر ماهو شبی نو

ستاره بارانی که دارد آسمانها

ستاره شب زده باز در ستاره

بخوان ای مرد تنهایی زخود نو

زنو تر زنوتر از شبی در خود ستاره

بباران غم درون خانه لانه زلانه در درون خود ستاره

به شب گفتم بخوان با من دوباره بخوان در من غزل هایی  دوباره

به ماه گر شب رسیدی تا طلوعی زخورشید از غروبی تا غروبی

نگاهی کن در این دریا چو بنگر ستاره ها شبی نو از به نوتر

بیا تا شب دوباره باز بخوانیم زتابیدن زتابیدن بخوانیم

نگاهی کن ز آنجا تا ببینی  ستاره ها را درون شب ببینی

بیا تا مرحمی تا خود زدیگر بیا باران شویم در شب بباریدن بگیریم

درون من نگر تا خود ببینی درون خود نگر تا من ببینی

درون خود درون تو درون عشق کرده ریشه برای حال هم مرحم زریشه

درون مزرعه گندم بکاریم درویی نو زنوتر نو بکاریم

زدانه تا غزل باز شد دوباره درون خود زتابیدن بگیریم

زشبهایی که من با خود سرودم سروده تا بتو با تو سرودم

به آنجا گر نگاهی کن ببینی غمی با هم دوباره جان بگیریم

زاین غمهای خود لنگر بگیریم زدریا چون دوباره موج بگیریم

زساحل گر گذر کردی ببینی زجای خالی از ماتم نگیری

اگر باهم شویم همره زدریا دوباره همرهی تازه بگیریم

نگاه کن آسمان آنجا ببینی  زدریا در زآسمان چون ببینی

زتاریخ اشک ماتم شد گذر کن زتاریخ جا بمانی تا لنگر نگیری

زدیوار نگاه کن تا ببینی زپیچک نوزنوتر باز ببینی

همانیم که بودیم همانیم غمی چون لاله زاران نو بگیریم

زپیمان در زپیمان کرده ریشه همه شب خاطرات اشک نو بگیریم

زدنبال زآشنایی بگیریم درون هم چو عشقی نو بگیریم زعشق در هم شویم مرحم بگیریم

زاین باران اگر روییدن بگیریم درون تفکر جان بگیریم زحاصل در بهاران میوه گیریم

حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان-عکس شخصی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد