احمد شاملو/شعر/

به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود،
و در پکبازی معصومانه گرگ و میش
شب‌کور گرسنه چشم حریص
بال می زد.به پرواز شک کرده بودم من.
***
سحرگاهان
سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ
در تجلی بود.
با مریمی که می شکفت گفتم:

«شوق دیدار خدایت هست؟»
بی که به پاسخ آوائی بر آورد
خسته گی باز زادن را
به خوابی سنگین فروشد
همچنان
که تجلی ساحرانه نام بزرگ؛
و شک
بر شانه های خمیده ام
جای نشین ِ سنگینی ِ توانمند
بالی شد
که دیگر بارش
به پرواز
احساس نیازی نبود.

 

"احمد شاملو"

از دفتر: شکوفتن در مه

احمد شاملو :

زمین به هیات ِ دستان ِ انسان در آمد

هنگامی که هر برهوت

بُستانی شد و باغی .

و هرزابه ها

هر یک

راهی ِ برکه یی شد

چرا که آدمی

طرح ِ انگشتانش را

با طبیعت در میان نهاده بود .

 

از کدامین فرقه اید ؟

بگویید ،

شما که فریاد بر می دارید ! ــ

 

به جز آنکه سرکوفته گان ِ بسته دست را ، به وقاحت

در سایه ی ظفرمندان

رجزی بخوانید ،

یا که در معرکه ی جدال

از بام ِ بلند ِ خانه ی خویش

سنگ پاره یی بپرانید

تا بر سر ِ کدامین کس فرود آید .

 

که اگر چه میدان دار ِ هر میدان اید ،

نه کسی را به صداقت یارید

نه کسی را به صراحت دشمن می دارید .

 

از کدامین فرقه اید ؟

بگویید ،

شما که پرستار ِ انسان باز می نمایید ! ــ

 

کدامین داغ

بر چهره ی خاک

از دست کار ِ شماست ؟

یا کدامین حجره ی این مدرسه ؟

 

از : احمد شاملو

/فصل رفتن ها/ اسطوره ی تاریخ کهن شوالیه ی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد