-
بازگشته
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:52
اینجا کجاست دیگه؟ آهای شما بله شما بفرمائید میخواهم درشکه سوار شوم چی حالت خوبه عمو حالم خوبست دیروز طبیب دید مرا و برایم نسخه پیچید درشکه چیه میخوای سوار مترو شی متری کجاست متری چیه قرصاتو با آب گلدون رفتی بالا!!! مترو برو پایین سمت چپ تاکسی دربست همینجا هست در را که زد همون که بست ای خائن تو از نیروهای قصر دشمنی قصر...
-
وقتی کلاغ ها سفید می پوشند
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:51
امروز همگی رفتیم پارک..خیلی خوش گذشت.جاتون خالی دایی رمضون کلی تاب بازی کرد..انگاری هوای بچگیاشو کرده بود.عمه سارا هم کتلت پخته بود..مثل همیشه خوشمزه بود.عمو محمود و عمه ریحانه هم آمده بودند..پژو405خریدند 206 داشتن که یادتان است فروختنش.به هر حال راضی هستن از این یکی البته شما فکر کنم از آریاشون یادتونه که تبدیل شد به...
-
کافه فلوت-طنز کافه پیانو
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:50
کافه فلوت /محل یورش به کافه/ اصلا به خاطر نمی یارم حالا هر چیزی که می خواد باشه رو..پشت دستام پنهان کرده باشم.یعنی استعدادشو ندارم بر عکس چیزی باشم که هستم. اصلا این کارا مال شعبده بازایی که اگه خوب بهشون نگاه کنی..می فهمی خوب یاد نگرفتن از اون قدیمیاشون. پس درد سر تون ندم برام اصلا مهم نیست می خوان بفهمین یا نفهمین...
-
شب برفی...
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:50
یک دستش ساندویچ با نان لواش و یک دستش کاغذ , برف ریزی در حال باریدن است. آدرس میپرسد. همین خیابونو برو نرسیده به اون چراغی که میبینی روشنه همونجاست. دستش را بلند میکند تا بقیه ساندویچش را بخورد که لایه سفید برف زبانش را یخ میکند. و تند تند راه میرود تا میرسد. آدرس و پلاک زنگ میزند کسی در را باز نمیکند دوباره زنگ...
-
پیله و پروانه
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:49
نگاه میکنی پیله را تا پروانه بشوی.تو زیبا میشوی در گشودن ریختن تمام ناملایمات.از رسیدن به شکوفایی تا در خود پیله های سختی را بگشایی و به رسیدن به پروازی با زیبایی برسی.پیله هایت را باز کن تو زیبایی.
-
فصل رویشی نو
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:48
پنجره را بازمیکنی و میسراید دلتنگی از فصل رویشی نو.بر پرچین خیال انگیز زندگی.پیچک مهربانی میپیچاند بر درخت ریشه از شور مهربانی.و میزداید غمها را در باور زمین.سایه ساری از گلچین سرودن زندگی در فصلی نو و برای تو میماند قصه های زمین در سراشیبی از حرفهایت.قلم بر پیکره خشک زمین جانی تازه میگیرد بر سلول های تراوش مغزی.قلب...
-
رود در وسعت مهربانی به دریا
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:47
به وسعت خیال تو دریا میشوم.و در نگاه تو رودی به سمت مهربانی میشوم. در کلام تو چسمه سار نور میشوم. و با تارپودی از زندگی سوی او میشوم.زندگی فرصت یکباره ی لبخندهاست. من برای تو شکوفه ای از غزل های او میشوم. و در خیال تو آرزوی رسیدن به تمام آرزوهایت میشوم.
-
دیوار شهر
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:47
-
بازی سرنوشت
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:46
-
پروانه بشو
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:46
-
کلاغ قصه ها
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:46
-
مدال عشق
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:45
-
/عشق سالهای کلم/
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:44
/عشق سالهای کلم/ کلم قربون که اسمشو تغییر داده بود به جک تراولتا کنجی تصمیم گرفت بره به تولید ساخت کشتی غرق نشو چرا آخه غرق میشی که خط تولید پلاستیکی اونو با موفقیت تمام از خراب شدن 95 درصد محصولات به 5 درصد اون به اتمام رسوند و تصمیم گرفت بره خواستگاری کوکب که اونم اسمشو تغییر داده بودو گذاشته بود گل میخک رفت در...
-
/چنگیز با مامانش میرن خواستگاری/
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:44
چنگیز که خیلی فیلم رمانتیک دیده بود زد وسط کاسه کوزه ریخت بهم گفت ننه پاشو بریم خواستگاری. ننه گفت خواستگاری کی!گفت دلنگیز دختر پرویز . ننه برداشت برنداشت گفت اون واسه تو خیلی لقمه بزرگیه. گفت ننه فقط 45 سالشه. ننه گفت سنش نه وزنش 120 کیلویه تو 45 کیلو و دویست گرمی. که چنگیز گفت مهم وزن نیست مهم دله. گفت ننه دلت پیشش...
-
بیژن میخواد بره انگلیسی یاد بگیره
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:43
بیژن که خیلی فیلم میدید معنیشو نمیفهمید زد زیر پاکت تخمه گفت من میخوام برم تافل بگیرم باباش گفت ماینیمیز بیژن گفت چقدر ریز که فهمید باید بره ثبت نام ترم اول فردا شدو بیژن رفت دم یک موسسه زد داخل رفت داخل اتاق مربی هم نه مدیر گفت مدیر اینجا تویی گفت اوامرتون گفت منم بیژن اونی که میخواد تافل بگیره مدیر یه نگاه به بیژن...
-
کامران و کوکب
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:43
کامران و وکوکب که تازه ازدواج کرده بودن برای روز دوم زندگیشون گفتن بریم آبمیوه کوکب گفت من یکجا تمیز سراغ دارم خیلی توپ عالی توپ چهل تیکه اصلان دارای برند جهانی از محله بالا و پایین در کیفیت با دوماه دو روز بیست دقیقه سابقه در خدمت مشتریان هست من خودم چهار سال پیش رفتم عالی بوده کامران هنگ کرد گفت دوماه هست با اندکی...
-
متینگ عصرانه
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:42
شاپورو پرویزو ناصرو جمشید در متینگ عصرانه خود جمع بودند که شاپور گفت راستی الان ناصر الدین شاه میخواد چکار کنه وضعیت کشور ناجوره که پرویز گفت نگران نباش من میدونم الان کشور دست ناپلئونه و دستی کشید به سبیل سفید خودشو گفت من میدونم ناپلئون بلده که چجوری کار کنه شما اصلان نگران نباشید.ناصر گفت اصلان اینجوری که من میبینم...
-
متد نصف سبیلا شیرین جون
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:42
وای مامی اومد!!! کی همونی که منتظرش نشستیم؟؟؟ چه کسی یعنی؟؟؟ همونی که پنچه طلاست نصف پنچش تو دماغشه نصف سبیلا شیرین جون نصف سبیلا ترشی جون وای چه ابهتی داره دختر وقتی راه میره انگار داره حرف میزنه چی میگه یعنی تو چشماش کلی حرفه سلام سلوم وای مامی خارجیه واقعن ما نوبت داریم کی بهتون نوبت داده اکی اینجا ابرو برداریم...
-
روز تعطیل چنگیز و خانمش میخوان برن تفریح...
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:41
چنگیز که تو خونه حوصلش ترکیده بود.ورداشت گفت جمعه هستو امواتم مرخصی بریم قبرستون. خانمش گفت وای چه رمانتیک بریم منم غذا پلو زرشک با یک بال مرغ درست کردم چنگیز سه بچه یه زن یه موتور یه قابلمه رو به سمت قبرستون خانمش پرتقال پوست میکند میداد دهنش همینجور بادم میزد آب پرتقال تحویل پشت سری میدادو خلاصه بعد 4 ساعت رسیدن...
-
خونه مادربزرگه
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:40
خونه مادربزرگه دیگه کرسی نداره خونه مادربزرگه پنت هاوس عالی داره کنار خونه اون کافی شاپ برقراره تو خونشون مودم وایرلس داره تو چت نگو بلایه عکس دندون مصنوعی داره خونه مادربزرگه حجم بالایی داره گیگاشو نگاه کنی دانلود آزاد داره عیدا میره آنتالیا مهمونی خز شده چی سفر دور دنیا داره آجیل نگو قهوه جوش داره دبل سینگل میزاره...
-
/پشت کمپوت کنکور/
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:39
فرنگیس که خیلی دلنگیز میخواست فردا بره کنکور تو اتاق دست به هدفون داشت دقیقان کجایی رو گوش میداد که بابا پاتک زد تو اتاق . فرنگیس کتاب رو مثل فرفره انداخت بالا هدفون زیر تخت. بابا گفت داری انگلیسی بلغور میکنی تا فردا تمرین پیوسته کنکورو فتح کنی. گفت العجبا دقیقان همین بابا منتها یدستم فیزیک کوانتونومیو اون دستم لغات و...
-
/پنلوپه و جهانگردی/
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:38
پنلو په که میخواست جهانگردی کنه قصد کرد بره پیاده جهانو بگرده نقشه ای که برداشت مناطق رو اشتباه زده بود جای قسطنطنیه و برکینافاسو از جزیره آدمخوارا در اومد یکی با استقبال زیاد و خوشحالی اومد سمتش لبخند زد گفت عجب آدم های خوبین ببین چه استقبالی کردن و گفتن تو اهل کجی هستی گفت من از کشور اونجا اومدم اینجا گفتند ما...
-
محله زامبی ها
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:37
قلی که با صدای بیست تا خروس از خواب بلند شد رفت تو آشپزخونه و چایی سرد با پنیر سبز خورد و رفت کفش فوتبالیاشو پوشید و زد تو خیابون که با دیدن بیژن سرجاش دهانش کج و باز و نیمرخ شد.بیژن چرا این شکلی شدی اه کامبیز جشن فالوده بودم نمیبینی موهامو شاخی زدم فقط دوتا تار مو بافتم دو لاخشو بهم چسبونده شدم شاخ زامبی های محل تازه...
-
جایی که زندگی بود...
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:37
پن چره را باز میکند .نگاه میکند.سایه روی دیوار میدونی پشت این خونه یک بهشته.یک بهشت کوچیک اونجا کلی آدم زندگی میکنند.مردی از درون سایه بیرون می آید.کجا کسی زندگی میکند کو ببینم.اونجا نگاه کن .اونجا که زمین خشک و با علف های هرز هیچ چی نیست .چرا نگاه کن کلی آدم خوشحال هستند وسط اونجا نشستن دارن حرف میزنن. کجا اونجا رو...
-
/مامانوئل/
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:33
از پای دستگاه بلند میشود و دستی به چشمانش میکشد.و ساعت را نگاهی می اندازد.دستگاه ها را خاموش می کنند. سرویس ها پشت سر هم کارگران را سوار میکنند تا نوبت به او میرسد،سوار ون سفید رنگی میشود. کنار شیشه می نشیند.مسیر نسبتا طولانی را طی میکند و پیاده میشود. جاده ای خاکی ،منتظر مینی بوس میشود زمان میگذرد تا بالاخره مینی بوس...
-
(از اینجا که من میبینم)
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:26
(از اینجا که من میبینم) دور میدانی که تمام بلوار رو پیش روم میزاشت ایستاده بودم، انگاری که سالها بود که گم شده بودم. حرفها رو میشنیدم و صدای بوق های ممتد تاکسی ای که داشت با بوق مسافر رو قبل از اینکه بخواد مسیرش رو بفهمه سوار میکرد.همه ی اتفاقات ساده پیرامونم داشت خیلی عادی اتفاق می افتاد.ولی حضور خودم رو اونجا احساس...
-
کافه تاریکی
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:25
صندلی گرد و میزد گرد یک قهوه اسپرسو و مردی شبیه به هیچ یک از مشتری ها .همیشه همونجا میشینه. از نظر خودش تنها بازمانده ی نسل خودشه. نسلی که فقط خودش مونده از خودش. گاهی چند بار فنجون خالی رو میبره و میاره پایین. همیشه چند بار صدا میکنه تا یکی بیاد ببینه چرا فنجون خالیه. از نظر اون میدانی که روبروی کافه هست. یه برجه که...
-
(زنی در ایستگاه)
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:21
زن از جایش بلند میشود زیر گاز را کم میکند.جلوی اینه می ایستد و دستی بر صورتش میکشد.و کفش های مشکی با پاپیون فیروزه ایش را پا میکند.و دسته گل.چند خیابان را رد میکند.و ایستگاه اتوبوس.روی سکوی چوبی مینشیند.ساعتش را نگاه میکند.2 بعد ظهر است.چند اتوبوس میایندو میروند.نگاهش به زن و شوهری می افتد که بچه اشان را میبوسند و از...
-
شهر خاموش
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:19
یک بسته اکرویال شکلاتی ..یک بسته هم مگبس بهم بدید چقدر می شه.بقیشم یک بسته استامینوفن بدید. و صدای دزد گیر و چشمک زدن چراغها..دست روی دکمه شیشه آرام آرام به سمت پایین می رود و نا پیدا می شود.فندک و صدای دینگ دینگ و شعله سیگار سوز و دود غلیظ مگبس که داخل ماشین پر می شود و از پنجره خالی.کنترل کوچکی را برمی دارد و تراک...
-
از پشت آجرها می بینمت دریا
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:15
و من از بلند ترین قله ی خوشبختی سقوط کردم به بدترین جای ممکن در زمین. وقتی دیوارهای اتاق هم سوت میکشدًَُ’’سقف بالای سر پرنده ای میشود که هیچگاه پرواز نمی کند. صدای درها محکمتر شنیده می شوند.صدای آجر روی آجر و اتاق هایی با نور زرد صدای خاموش تاریکخانه های ذهن های درگیر قطعات پازل زندگی. یک کاسه ماست و خیار و پیرمردی...