-
عکاس-حسام الدین شفیعیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:29
-
عکاس-حسام الدین شفیعیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:28
-
عکاس-حسام الدین شفیعیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:27
-
عکاس-حسام الدین شفیعیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:27
-
عکاس-حسام الدین شفیعیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:26
-
عکاس-حسام الدین شفیعیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:24
-
عکاس-حسام الدین شفیعیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:24
-
عکاس-حسام الدین شفیعیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:23
-
عکاس-حسام الدین شفیعیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:23
-
عکاس-حسام الدین شفیعیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:22
-
عکاس-حسام الدین شفیعیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:21
-
عکاس-حسام الدین شفیعیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:21
-
درس مقامات
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:16
بلبل زشاخ سرو به گلبانگ پهلوی می خواند دوش درس مقامات معنوی یعنی بیا که آتش موسی نمود گل تا زادرخت نکته توحید بشنوی مغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی تا خواجه می خورد به غزلهای پهلوی خوش وقت بوریای گدایی و خواب امن کاین عیش نیست روزی اورنگ خسروی جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد زنهار دل مبند در اسباب دنیوی این قصه عجب...
-
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:14
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو تاج شاهی را فروغ از گوهر والای تو آفتاب فتح را هر دم طلوعی می دهد از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو گرچه خورشید فلک چشم وچراغ عالم است روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو جلوه گاه طابر اقبال گردد هر کجا سایه اندازد همای چتر گردون سای تو در رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف نکته ای هرگز نشد...
-
چراغ خلوتیان
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:10
ساقی بیا که یار زرخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز درگرفت آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت وین پیر سالخورده جوانی زسر گرفت آن عشوه داد عشق ه تقوی زره برفت وآن لطف کرددوست که دشمن حذر گرفت زنهار ازان عبارت شیرین دلفریب گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت...
-
خـستگان را چـو طلـب باشد وقوت نبود
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:08
خشتگان را چو طلب باشد و قوت نبود گرتو بیداد کنی شرط مروت نبود ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی آنچه در مذهب اصحاب طریقت نبود خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق تیره آن دل که درو شمع محبت نبود دلت از مرغ همایون طلب و سایه او زانکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود گرمن از میکده همت طلبم عیب مکن شیخ ما گفت که در صومعه همت...
-
سرم خوش است سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:05
سرم خوش است و به بانگ بلند می گویم که من نسیم حیات از پیاله م یجویم عبوس زهد به وجه خمار ننشیند مرید خرقه دردی کشان خوشخویم گر م نه پیر مغان در به روی بگشیاد کدام در بزنم چاره از کجا جویم مکن درین چمنم سرزنش به خودرویی چنانکه پرورشم می دهند می رویم تو خانقاه و خرابات در میانه مبین خدا گواه که هر ا که هست با اویم غبار...
-
مرحله عشق – به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:03
به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد که خاک میکده کحل بصر توانی کرد مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر به این ترانه غم از دل به در توانی کرد گل مراد تو آنگه نقاب بگشاید که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی که سودها کنی ار این سفر توانی کرد بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور به فیض بخشش اهل نظر توانی کرد...
-
اهل وفا – هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
دوشنبه 8 فروردین 1401 01:00
هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان نگاه دار سر رشته تا تگه دارد زدرد دوست نگویم حدیث جز با دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد سرو زر و دل و جانم فدای آن محبوب که حق صحبت وعهد وفا نگه دارد صبا بر آن سرزلف ار دل مرا بینی ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد دلا معاش جنان...
-
یاد باد – یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
دوشنبه 8 فروردین 1401 00:58
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت معجز عیسویت در لب شکر خا بود یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس جزمن و یار نبودیم و خدا با ما بود یاد باد آنکه رخت شمع طرب می افروخت وین دل سوخته پروانه ناپروا بود یاد باد آنکه درآن بزمگه خلق و ادب آنکه او خنده مسانه...
-
مترسک قصه
دوشنبه 8 فروردین 1401 00:52
-
پری دریایی
دوشنبه 8 فروردین 1401 00:50
-
ماه زشب تا زصبح طلوعی نو بگیریم...
دوشنبه 8 فروردین 1401 00:46
چو شکوه لاله زاران زدشت نو شد بهاران چو در دشت چمنزار زسبزه نو در فصل نوبهاران باد میوزد در چمنزار زگلها میوزد نغمه غزلها شکوه باران زده شکوفه سرزده زدشت باران زده زباران شب زده زشب ماه زده زماه نور زده زنور پل زده زپل دریا زده درون دریا ماه زده زبرکه شعر زده زماهی ها چو روی آب صدایی غم زده صدایی شو زبرکه تا به دریا...
-
مرد غزل خوان شب ...
دوشنبه 8 فروردین 1401 00:30
بخوان در خود بخوان باز این شبی نو زشب در خود نگر ماهو شبی نو ستاره بارانی که دارد آسمانها ستاره شب زده باز در ستاره بخوان ای مرد تنهایی زخود نو زنو تر زنوتر از شبی در خود ستاره بباران غم درون خانه لانه زلانه در درون خود ستاره به شب گفتم بخوان با من دوباره بخوان در من غزل هایی دوباره به ماه گر شب رسیدی تا طلوعی زخورشید...
-
فانوسی کنار تفکر روشن
دوشنبه 8 فروردین 1401 00:13
دریایی ام من مثال فانوسی بارانی ام من کنار ساحل فکرم چه آرام دلی در غمزده غوغایی ام من برای ریل شعرم سوتکی باش مثال سوزن بان تنهایی ام من برایم قاصدک آورد چه آرام مثال بادباک کنار موجو طوفان درون موج نخ بر به بادی بلندای آسمان بر زمین نگاهم اشک در خود میچکاند به دریای دلم غم میچکاند به شعرم گر گذر کردی بباران ببارانی...
-
باران زده
دوشنبه 8 فروردین 1401 00:01
کوچه های باران زده کنار دیوار صنوبری تازده دیوار پیچکی تاخورده در برگ گل صدای تیک تاک ساعت خاموشی زده برجک نگاه باران زده کوچه ها در خلوت خود باقی شب را تا صبح باران زده کجای واژه ام شعری میجوشید واژه را بردار کاغذ را غم زده حسام الدین شفیعیان
-
تلخ و شیرین
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:54
((تلخ و شیرین)) وقتی شیرین و بعد از اون همه سال دیدم باورم نمی شد..خیلی تغییر کرده بود..زیر چشماش چین و چروک نقش بسته بود. خیلی هم چاق شده بود مگه می شد فراموشش کنم ولی خب رسم روزگاره دیگه زدم به در بی خیالی و یا شایدم پر رویی.. رفتم جلو..سلام کردم بجا نیاورد آخه من خیلی تغییر کرده بودم.بالاخره منو بجا آورد خیلی با...
-
دوفنجان قهوه ی سرد
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:53
دوفنجان قهوه ی سرد یک میز کوچیک با یک شیشه گرد و عکسی از قهوه..دوتا شمع سفید که آب شدنشون باعث شده دوتا تپه ی سفید کنار شمع خودنمایی بکنه همش بخاطر اینه که من با یک دوست قدیمی بشینمو صحبت بکنم.سالهاست ندیدمش یعنی حدود ده و دوازده سال پیش تو فصل زمستون با هم خداحافظی کردیم اون قرار شد بره پیش پدر و مادرش اونور و من هم...
-
مغز متفکر
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:53
صدای باز و بسته شدن در شاید یک روزی بالاخره اون پیداش بشه اون که من منتظرش هستم در تخیلاتم به یاد صورتش می افتم چشمانش خیلی وحشت آور است.مخصوصا وقتی بهت زل می زنه..انگار که عدسی و قرنیه چشمش داره از جا در می یاد دستاش هم خیلی زمخته از همه بدتر کله اش است مثل یک توپ بسکتبال می مونه اون یک دختره نه اصلا یک پسره شاید هم...
-
قصه مردی که هست اما نیست...
یکشنبه 7 فروردین 1401 23:52
کنار پیاده رو می ایستد. و همه رد میشوند. میگن یه آقایی ایستاده بوده همینجا کجا هر روز شناسنامه خالی-صفحات خالی کجای زندگی خالی نیست هر روز یکی رد میشود و مردی ایستاده و نگاه میکند.من میگم اینجا هیچکسی نیست نظرت چیه چرا هست نه کو من که کسی رو نمیبینم ته همین خیابون بن بست همینجا که میگن ایستاده بوده میخوره به کجا به...