/ناظم حکمت/شعر/

ﻣﻦ ﻫﻨوز
ﮔﺎﻫﯽ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ


ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ
ﺗﻮ ﺭﺍ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ


ناظم حکمت

/((امیلی دیکنسون)) O Jesus ! in the air/

At least – to pray – is left – is left – 

O Jesus ! in the air – 

I know not which thy chamber is ,

I'm knocking everywhere .

Thou stirrest earthquake in the South ,

And maelstorm in the sea ;

Say , Jesus Christ of Nazareth ,

Hast thou no Arm for Me ?

« Emily Dickinson »


اگر هیچ کاری نکرده باشم – دعا کرده ام – دعا کرده ام – 

ای مسیح ! در این دنیا –

نمی دانم خانه ات کجاست ،

و به هر دری می کوبم .

در میان شدیدترین لرزه هایت در زمین ،

و هولناک ترین طوفان ها در دریا ؛

به من بگو ای عیسای نصرانی ،

آیا دست مرا خواهی گرفت ؟


((امیلی دیکنسون))

حسام الدین شفیعیان-شعر /شب همه شب با کلمات/ بازعکاس-حسام الدین شفیعیان

/فریدون مشیری-شعر/

من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،

سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام،

"فریدون مشیری"

/اشعار بابا طاهر/

هر آنکس عاشقست از جان نترسد
عاشق از کنده و زندون نترسد

دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اشعار بابا طاهر :

به قبـــــــرستان گـــذر کردم صباحی

شنیــــــدم نالـــــه و افغــــان و آهی

 

شنیـــدم کلـــــه‌ای با خاک می‌گفت

کــــه این دنیـــا نمـــی‌ارزد به کاهی

رهی معیری-شعر

در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم

گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل

من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای

آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم

زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را

تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم

از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او

تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم

روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم

خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم

غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام

من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم

دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی

چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم

رهی معیری