/اشعار سهراب سپهری/

من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد

/"سهراب سپهری" / از مجموعه: زندگی خواب‌ها/

عکاس-حسام الدین شفیعیان


زندگی چیزی نیست؛

که لب طاغچه‌ی عادت از یاد من و تو برود.

زندگی؛بعد درخت است به چشم حشره.

زندگی تجربه‌ی شب‌پره در تاریکی است.

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطار است که در خواب پلی می‌پیچد.

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیما.

خبر رفتن موشک به فضا؛

لمس تنهایی «ماه»؛

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.

زندگی شستن یک بشقاب است.

زندگی یافتن سکه ده‌شاهی در جوی خیابان است

 زندگی «مجذور» آینه است

زندگی گل به «توان» ابدیت؛

زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما؛

زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفس‌هاست.

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ؛

پرشی دارد اندازه عشق..

سهراب سپهری / هنوز در سفرم


...یک زمانی بود آدم ها خیال می کردند

یک گنجشک برای تمام آسمان بس است.

چه آرزوی کوچکی داشتند.

آدم هایی پیدا می شدند که تمام عمر عاشق می ماندند.

چه حوصله ای. خوشا به حال ما

که با چند قدم از روی همه چیز رد می شویم.

بی آن که دعایی خوانده باشیم

روی دیوار کلیسا نقاشی می کنیم،

به همان سبُک‌باری که رفته ایم بر می گردیم

و یقین داریم که برای مذهب نمره خوبی خواهیم گرفت.

مثل زنبور عسل نه، مثل پروانه روی تجربه ها بنشینیم

و برخیزیم.

تنهایی، مراقبه ، شور، حال ،عشق...

از هر کدام اندکی بچشیم ،

هیچ چیز نباید زیاد وقت ما را بگیرد.


(سهراب سپهری / هنوز در سفرم)