فانوس-11

خواری در پیشگاه زمین خواری در ملکوت نیست و ملکوت خواری زمین نیست اگر سرافرازی آن مانند برگزیدن برترین اعتقاد باشد که اعتقاد قلب را مستحکم و دژی محکم بر مغزست زیرا آنچه از مغز درست رد شود هفت عیار پاک شده از صافی قلب بر مصفا شدن از دیده خیریت هست در دهان مرد نیکوکار خیریت هست اما در دهان شرور لعنت کامل آنیکه لعنت کند زنجیره تاریکی را گردن خود افکنده زیرا رحمت بر لعنت چیره میشود.زیرا کیست که رحمت خواهد و آمرزیده نشود و کیست که لعنت خواهد و به گور تاریکی درون نگردد.آنیکه بر کلام و راه خیریت هست از هر رنجی خلاص و زنجیره پیوسته به حق و حقیقت هست.اگر خداوند مد نظر کسی نباشد شرارت بر او چیره میشود و اگر شرارت چیره شد درون تابوت زده درون نفرت از خاکدان درون قبر لعنت میشود.زیرا خداوند شنونده کلام ها و  رحمت خوانی بر گستره فهم انسانهای فهیم هست. آنیکه در شرارت محض خوابیده در شرارت تفکرش به مرگ خواهد رفت اما آنیکه در رحمت خوابیده در رحمت برخاسته خواهد شد اسرار هستی بسیار زیاد هست.و هیچ ماهی پشت ابری نمانده جز ماه روشنی که بیداری ابرهای تیره را میزداید.اگر  پریت بر مسائل سخت بر جان فکر ادمی آید پریت درون کلام گشاینده درهای سخت اما وارد شونده هست. اگر خواریت زمین خواری ملکوت باشد ملکوت سروری هست بر سروران راستین حقیقت.سروران سروری میکنند اما شروران پای انداخته در شرارت هایشان خواهند شد.اگر مقام معنوی بر مقام زمینی افضل هست بر مقام معنوی ارج نهادن ریاکاری نیست اما بر مقام زمینی ریاکاری مانند ارج نهادن بر سیم زر خواهد بود سیم و زری که حاصلی از آن بی فایده اما بد فایده هم هست. زیرا آنهایی که افضل بر مقام معنوی بر مقام دنیوی هستند در پریت بر افضلان راستین خواهند نظاره کرد. زیرا مقام معنوی برای آنهایی که در آن وارد شدند درهای آن برای آنها باز شده به این امر در آن حاصل کردند فهیم و دانا در امورات میشوند.هر کسی مرتبه بالاتر رود به ملکوت نزدیکتر میشود. گویی پای در زمین اما سر در اسمانست.گور برای آنهایی که باور به در گور نماندن هست تنها خاکدان جسم هست زیرا خاکدان جسم را متلاشی میکند اما روح در گور تلف نمیشود مگر روحی در خاکدان جسم مانده از خود درون خود منتهی به موت از موت خواهی بر دیگری در حلقه مرگ انداختن دیگران و دیگری اما رحمت خواهان خیرخواهانو عرش نوازان در بسترهای خود به مانند منتظرین درون حلقه های پراکنده در  ستارگان آسمانی مثال بیداران اما هوشیارانند. هیچ کسی نمیتواند بر قایقی  شکسته سوار شود زیرا قایق شکسته متلاشی از حتی  درون خود بر آب رفتگی و ماندن در شنزار هست اما قایقی که نقاط آن اتصالست مثال قایقی هست که هر چه هم طوفان آید اما غرق نمیشود زیرا به نجات دریا ایدوار نیست بلکه دستی که او را در بر خود زنجیره وار میگیرد. اگر درون آدمی قایقی شکسته شد غرق میشود اما درون آدمی که بادبانش را برافراشته بر پرچمی از مهربانی کرده در خیریت استوار میشود زیرا خدا یاور ستمدیدگان هست.

شخصی خواهان کمک خداست اما دلش خواهان کمک از مردم مردمی که خواهان کمک خدا باشند خواهان کمک فرد نمیشوند.مگر فردی که خدا با او باشد . چون اگر مردمی خواهان کمک غیر خدایی باشند کمک فرد گرایی مادی تسلط میشود.کسانیکه ورای زمین و کهکشانها و سیارات را فقط مینگرند از راز علوم هستی جهان بر پایه دید علوم بشری بهره میبرند اما به ذات آنچه در دید آنها بستر نیست نمینگرند صرف علوم پیشرفته بشری در کشف سیاره و این مجموعه اسرار علوم کشفی هستند و کشف و شهود عالم غیر عالم علمی کشف و شهود معنوی هست. معنویت کشف شهود معنوی دارد نه  صرف علمی . علم و معنویت درون هم آمیخته از کشف بر چه چیزی میشود کشف و شهود معنوی.علم جهان هستی و سیارات را بر انسانی  مکشوف میکند عالم و دانشمند در علوم  کشف در سیارات جدید میکوشند و نقاط اشتراکی بین زیست در آنها را میابند مثال شبیه زمین بیشتر هست امکان زیست آن مشابهاتی دارد قابل زیست هست.خب اگر همچنین شباهت هایی در این حد باشد که باید در آن زیست هم پیدا شود اگر نشد فقط زمین در آن موجودات زنده مثال  آدم و... باشند این امر دلالت بر آن نیست که آنها بیهوده خلق شدند.هیچ چیزی در آفرینش خلقت و نظم هستی در تمامی گستره آن بیهوده نیست. این علم دانشمندان تا جایی که امکانات آنها به آنها اجازه میدهد و کشف میکنند پیش میرود.حال اگر زیست را در آن نیابند یا زیستی بوده در آن بیابند.یا اصلان دریافت آن زیست بوده را نتوانند بیابند پس آن زیست الان مثال هست کجایند.چه نوع زیستی بوده زیستی مثال شکل انسان.زیستی مثال زیست دیگر. حال جهان معنوی را مد نظر بگیرید.جهان معنوی پر اسرارتر از جهان کشف و شهودی علم بشریت هست زیرا در این مرحله هر چه جلوتر روید قطره و دریا هست در علم هم همینگونه هست منتها جواب سوالات را پیدا کردن هست که به آن لذت کشف واقعی آن را تحقق میدهد.امکان زیستن بر موجودات مثل انسان را انسانها مد نظر میگیریند فرضیه هم که پنداشته شود فرضیه انسان در زمین دنبال زیست بدن انسانی خود را تحقیق میکند که با  آن بتواند قیاس کند و با چشم زمینی خود بتواند آن را ببیند.در علوم علمی و معنوی فرضیات هست اما فرضیاتی که به باز شدن بینجامد اصطلاحن گویند مثال در زمین زیست هست خب این چیزی هست دید ما همه میبیند انسانها حیوانات طبیعت آب و خورشید و ماه و شب و روز را.پس فرضیات اینکه قابل زیست در جایی دیگر هست و اینها فرضیه میشود اما وقتی کشف شد فرضیه میشود باز شدن در.اما امروزه اگر ما سیارات دیگر را عکسش را میبینیم این علم بشری هست.ثبت آن در گذشتگان حتی در زمانهایی که عکاسی و مدرنیته مثل امروز نبوده شاید سنگ دیواره ها کتیبه های باستانی و دیوار نگاره ها کهن اینها مثال عکاسی امروز عمل میکرده.منتها عکاسی علم و پیشرفت امروزی حفظ آن و گستره پیشرفت علم و تکنولوژی و اینها همه برای بشریت جالب اما استفاده آن مهم هست.جهان معنوی یا جهان ورای دید که برای آن بهشت و جهنم طبقات و صعودی و پلکانی پایین و بالا رونده در نظر میگیرند که هر چه به زمین این طبقه نزدیک شود هبوط انگیز سقوط انگیزتر هست و هر چه پلکان بالا صعود انگیزو مرتبه عالیتر.افرادی هستند شاید زیاد هم باشند اصلان کم و زیاد آن به تنوع نظریات آنهاست و تفاوت ها در نظریات مثال همین زندگی را مد نظر میگیرند و میگویند ما وقتی زنده ایم و وقتی بمیریم تمام میشود فرصت تمام و همین هست و دیگر جایی نیست و نه روحی هست نه دیگر زندگی جدیدی. و نه دیگر هیچ تمام میشود.افرادی میگویند ما خواب میرویم دوباره بیدار میشویم.افرادی میگویند ما بعد اینجا به جایی انتقال پیدا میکنیم.حال تونلی به سمت روشنایی یا تاریکی. حفره نوری در بین زمین تا آسمان بالارونده.و عده ای هم روح همین جا سرگردان در زمین هست.و نظریات مختلف.بهشت جهنم هم زمین هست.و بهشت جهنم آسمانی نیست. باز بعضی افراد تسلسلی و تناسخی و فکر های گوناگون که اگر بد باشیم پست میشویم حیوان مثال یا نوعی موجود زنده یا تناسخ تولد شخصی دیگر نه قبل ان اصلان کسی دیگرو خیلی نظریات در بین آدمها رواج دارد اما این جواب نیست فرضیه هست.جواب باز شدن فرضیه هست.اما باز شدن ها همیشه در زمین نیست گاهی انسانی که اندیشه کند تفکر کند در زمین و آسمان متوجه میشود که چه زیبا همه چیز باز میشود.اما باز هم باید متوجه شوند انسانها که این خلقت منظم و دقیق را پادشاهی عظیم در زنجیره ای عظیم میچرخاند که ملک زمین یکی هست و چه بعد جهان معنوی آن بستر گسترده و بعد علم جهان منظومه و کهکشانو سیاراتو خیلی اسرار بسیار زیاد هستی جهان که انسانها به سمت روند شکوفایی درهای بسته و باز شدن آن در کوبیدن جستن یافتن میروند.

دسته‌بندی حسام الدین شفیعیان-عکاسی - حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیاندسته‌بندی حسام الدین شفیعیان-عکاسی - حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیاناجرای تواشیح اسماء الحسنی در حرم مطهر رضوی-اسماء الحسنی خداوند بخشنده و  مهرباندسته‌بندی حسام الدین شفیعیان-عکاسی - حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیان - حسام الدین شفیعیاندسته‌بندی حسام الدین شفیعیان-عکاسی - حسام الدین شفیعیانحسام الدین شفیعیاندسته‌بندی عکاسی - حسام الدین شفیعیاندسته‌بندی حسام الدین شفیعیان-عکاسی - حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیان/16قطعه عکس/ - حسام الدین شفیعیانحسام الدین شفیعیاندسته‌بندی حسام الدین شفیعیان-عکاسی - حسام الدین شفیعیان

fanoos10-فانوس راهنما

بخششو بخشیدن کاریست که انسانهای بزرگ انجام میدهند.روح بزرگ یعنی روحی که گنجایش آن پر از خوبیست بزرگی در اینست که انسان خود را به ارزش والای انسانی که ذات اوست برساند.ذات انسانی که خسیس شد و کدورت گرفت از ذات الهی او دور میشود. ذات الهی چیست ذاتی هست عمل کننده در انسان شما به روشنایی اجازه ورود میدهید نه به تاریکی در خیریت خیر رسانی اولویت هست یک انسان خوب باید صفاتش الهی باشد بخشیدن همذات شدن  با اراده خداوند هست.خداوند بسیار بخششگر هست سخاوتمند هست بهترینها رو برای انسانها میخواهد هیچگاه بدی آدمها را به پای  خداوند نگذارید. پای خداوند چیست یعنی به خداوند حواله ندهید.خداوند بخشنده هست خداوند سخاوتمند هست خداوند مهربانترین دوست به شماست. تاریکی ضرر رسان هست ابلیس تاریکی شیطان هر اسمی که میگذارند شر شر رسانیدن تاریکی ابلیس  یا اهریمن یا در هر فکری عقیده ای اسمی هست که منتهای  آن همان ابلیس هست.شما در آزارید او شاد هست شما در دردو مریضی بدبختی تاریکی هستید او شاد هست شما در گناه میمیرید او شاد میشود. اما ذات خدا و ذات الهی برای شما خداوند خیریت میخواهد خوبی و آرامش میخواهد.برای شما بهترینها را میخواهد که به آن تمسک کنید و اتصال کنید به ذات آسمانیتان .در گفتن کلمات جملات به شما سختگیر نیست در ارتباط شما با خداوند به شما سختگیر نیست اینست خداوندی که اگر هزاران بدی کنید به او به شما مهربانست چگونه انسانی به خدایش بدی میکند و آزار  وقتی در خود اجازه ورود تاریکی بدهد .بدی بدهد . شر بدهد ضرر رساندن بدهد آزار به آدمها بدهد.ابلیس بیکار ننشسته مثال درنده ایست که میچرخد تا ببلعد .درنده ای که مثال آن درنده خویی هست .اگر آموزه ای خوب بیند او را با تاریک گشتن آن بد میخواهد نیرو دارد آنهایی که تاریکی او را در خود جای دادند. قساوت قلبی.خداوند دست شما را ول نمیکند والا سقوط میکنید آنهم در لحظه ای که میخواهید بیفتید مثال آن اینست که هر مثالی را عین آن مثالی بیان میکند صفات خدا مثالی هست صورت مثالی خداوند از تکلم اشفته ساختن در برابر تاریکی هاست خداوند با ابلیس و نیروهای تاریکی مثال بندگان ابلیس رفتار میکند زیرا آنها بندگان او شدند نه بندگان ذات الهی خود و خدای خود.یکجا یهوه گویند یکجا پدر گویند یکجا اهورا مزدا گویند یکجا الله گویند یکجا روح او را روح یهوه گویند یکجا روح القدس گویند یکجا اگر جا نیفتاده باشد روح اهورا مزدا  جایی جبرئیل که اصلان با روح القدس فرق دارد تشبیه کنند ولی در اصل آن نیرو میبخشد گویند.و باز نشده باشد زیرا در تعالیم آنها واحد کامل هست .ذاتی برای آن در نظر نمیگیرند . در یهودیت هم  همینگونه هست. اما اگر دقت کنیم روح یهوه روح القدس  یا در اسلام روح الله یا نیرو میبخشد هم نگاه کنید همان منظور میدهد.در مسیحیت پدر پسر روح القدس رکن 1-2-3  خب در عناوین برده شده ما با اسامی متفاوتی برای خداوند روبرو هستیم.طبق آموزه ها ادیان دیگر میگویند خدای اسرائیل یهوه خدای مسلمانان الله خدای مسیحیان پدر  و در مسیحیت  پدر پسر روح القدس در شاخه های آن شاخه های آن در تثلیث پدر پسر روح القدس را در یک عملکرد میدانند و هر کدام را خدا میخوانند.اما در جمع آن واحد میگویند و خدای پدر را خدای واحد میدانند که در عملکرد آن پسر را هم انسان هم خدا میدانند که جسم پوشیده و به زمین  و در جسم پوشیده کلمه در ازلو و کلمه جسم شدو به زمین آمد اینها آموزه های مسیحیت در تثلیث هست که روح القدس را  صاحب قدرت و پسر را صاحب قدرت و پدر را صاحب قدرت میدانند که در ذات پسر  روح القدس عمل میکند و در ذات روح القدس پسر عمل میکند.و در یک عمل برابر هستند آنهم در جلال پدر یعنی جلال پدر از طریق پسر جلال پسر از طریق روح القدس و جلال روح القدس از همین زنجیره.عمل میشود.یا به مسیح صورت نادیده خدا گویند که شکل انسانی آن را مسیح دانند.ولی برای خدا صورت در نظر پدر گرفته نمیشود. نقاشی هم میکنند روح القدس را بصورت انسان میکشند.که قابلیت پذیر هست و یا نمادی از یک پرنده که انسان به آن پرنده نمیگوید بلکه شباهت آن در نماد آن هست که نماد قابلیت تغییر و ماهیت به انسان شدن به همان شکل با تعریف دقیقش.که مصریان باستان خدا را شبیه یک شخصی که کله عقاب دارد.خب اونها اون زمان با روح القدس مثل الان آشنایی نداشتند مستقیم روح القدس را خدای واحد میپنداشتند. والا  تصویری که شکل میدهند عقاب کله عقاب هست. و در دیوار نگاره های باستانی ایرانیان هم هست.یعنی نزدیکترین چیزی که به آن از بعد مادی بتوانند تشابه کنند عقاب بوده.که وقتی در شخص عمل کند. یا در ذات او مثال شخصی که صورت انسانی گیرد و بال داشته باشد یا در آن شخص عمل کند.و وقتی در آن عمل زیاد بینند روح القدس را خدای واحد بدانند در حالی که پدر خدای واحد هست.یعنی در آموزه مسیحیت در عین حال در سه شخص تعریف میشود که به واسطه پدر قدرت زیاد میگیرند و خدا نامیده میشوند.مثال پری کامل روح در حد بسیار بالا در شخصیت عمل میکند و این روح که از خدا ی پدر سرچشمه میگیرد مثال دریا عمل میکند در یک ذات انسانی که شکل گرفته هست.وقتی میگوییم کلمه جسم شد یعنی جدا شد  و انسان شد پس در آفرینش هم روح القدس جدا شد و عمل کرد در آفرینش  که در هر چیزی شکل گرفت در زندگی زمینی تکمیل آفرینش طبیعتو . دمیدنو .و در آفرینش عمل کرد پس ذات خدا واحد بودنش را دارد اما پسر و روح القدس جدا شدند و پسر انسان شد و روح القدس هم با او قرار گرفت و در ذات یک شدند پدر خدا در این زنجیره عمل کرد و پدر پسر روح القدس در غالب پسر در زمین عمل کرد.حالا یکجا روح الله گویند چون در زبان عربی ابن الله یا روح الله الله برای کلمه خدا در زبان شناسی عربی باید تحقیق کنید که در آن زبان الله گویند.یا عبری یهوه گویند روح یهوه چون برای خدا ذات در نظر نمیگیرند و شکل نمیتوانند دهند طبق آموزه های تورات.همان روح القدس یا روح یهوه البته در مزامیر اینها باز شده.در تورات هیچ شکلی به خدا نمیتوان داد و شبیه خود خلق کرد را در کنار آن توضیح میدهند و پرانتز باز میکنند روحانی معنوی  و نحوه عملکرد را جور دیگر بیان کردند از لای بوته ای با موسی خداوند صحبت کرد .مثال شکلی آن را نوری  زیاد شعله ور از نور ترسیم میکنند چون  هیچ شکلی انسانی یا ذات پنداری نمیتوانند دهند معنوی روحانی آن را نور بدون شکل ترسیم میکنند.تو گفتمان ادیان چالش ایجاد میشود چون هر کدام طبق آموزه های کتب خود وارد بحث میشوند و خود را ملزم به شریعت خود میدانند اگر یک یهودی یا مسلمان یا زرتشتی یا مسیحی با هم گفتمان کنند آنها از کتب خود آیات میاورند آنها از کتب خود آنها از آموزه های خود.و هیچ کدام هم قانع نمیشوند زیرا طبق آموزه های خود وارد بحث میشوند .یکی انجیل میاورد آن یکی تورات آن یکی اوستا آن یکی قرآن.و میگویند خدا برای ما اینگونه  گفته شده و هر کدام هم رجوع میکنند به کتب .و برایشان هم منجی را تعریف کنند میگویند منجی ما مثال ماشیح هست آن یکی  سوشیانت آن یکی مسیح آن یکی مهدی .مثل اینکه به بودایی ها بگید منجی شما مسیح هست بگویند منجی ما بودای پنجم هست یا بگی سوشیانت بگویند بودای پنجم. هر کدام بگی بودای پنجم گویند مثال هست.و هر کدام هم گویند ما برایمان منجیمان اگر بیاید و شناخت منجیمان آن را  ارزش و جایگاه و ایمان قلبی و شناختی و برایمان جشن و ظهورو آماده سازیو انتظارو اینها در آنها بسیار کار میشود.مثال جشن ها. کتب. موعظه ها تفسیر ها شناخت. و... و هر کدام هم منتظر حقایق شنیدن از انها هستند.که بیایند و حقیقت ها را باز کنند نجات دهند یک امری که هر زمان سختی بیشتر میشود امید نجات را خواهانند.یا زمانه هایی که واقعن میبرند مناجات های سوزناک جشن های زیبا و شادی . و دعا و... چقدر زیبا هست اگر طبق آموزه های همان تعریف شده را دریافت و به هم احترام گذاشت و جای جدل هر کسی دین عقیده خود را تعریف کند و تمیز دادن آن را به مخاطب با تفکر خود قرار دهد نه جنگ میکنند کلامی نه برنده شدنی بلکه آن حرف خود آن یکی حرف خود نتیجه با تفکر مخاطب.البته چالش ممکنست ایجاد شود و بحث گیرد اما جای آن میشود گفت جای جدل به مخاطب واگذار کرد تفکر را.و خب چرا دیگر گفتمان شود اصلان لازمه هست. شاید محبت دوستی یا حتمان اگر نشود گفت قلب ها اشنایی ها و شناخت ها.در کاستن از  دشمنی  به قلب اتصالی قرار گیرد حداقلش.اگرم لازمه نبود همان موعظه شخصی هر کسی در جمع یا غیر آن.

fanoos9

در هر بازه زمانی  در برابر تاریخ میزان هست. زمانی  9 تا زمانی  100 تا زمانی 1000 تا زمانی 2000 تا زمانی 5000 تا شاخ تاریخ بستگی دارد به رموز آن وقتی شاخ ترین تاریخها باشد مهیب تر گاهی  یک کار ده و ده کار صد و صد کار هزار گاهی هم یک کار هزار کند.زمانی که حجمه زیادتر باشد زمان سختتر تاریخی هست. گاهی  امری هدایت هست گاهی امری کلام هست گاهی امری هدایت کلامی هست گاهی امری هدایت مسیری هست تا سر منزل آن.اگر در سخت ترین شرایط تاریخی باشد توجهات معطوف اوامر دیگر میشود.هدایت گاهی همگانی هست گاهی معطوف به قومی.گاهی معطوف به تعدادی برای قومی گاهی قوم ها برای بعد.گاهی یک کار هزار کند. اما گاهی همه آن کارایی آید. باید دید اگر همانها نباشد پاشنه بلند و وقتی باشد پاشنه بلند نیست اما نقشه زیاد.گاهی  تابلو نمودار میشود که  ترس بر زمانه مستولی شده یا خط راهبردی انحراف گرفته.ترس مستولی شده ترس مقاصد اهداف هست.مقاصد اهداف بر زمانبندی ها واقف نیستند.اما بر کنترل زمانه واقف بر نمودار ارزی و منافعی میشوند.گاهی کلام گفته میشود و همان ساعت اوامر پدیدار .اوامر بالا بر اوامر پایین زنجیره و اوامر بالا از بالا بر زمین اجرا میشود.قوای فرشتگان افراد و افراد موجود در زمین.گاهی بهشت جهنم در کتبی  زمینی منطقه ای در زمین نمودار میشود که راس آن بر آسمان افراشته هست.اما  این حفره مرگ تا بالا یک حفره معمولی دید آسمانی نیست حفره ای تا نمودار ورای دید هست.چیزی که حفره بر آسمان شود مثال تونل نورانی یا چرخه نور تا بالا.نمیتواند در زمین جهنم بهشت را ترسیم کرد.یا موت بعد حیات نباتی زمین.حیات نباتی جمادی زمین  با مرگ تمام به بالا میشود.حال اگر ارواح در زمین سیر میکنند.سر میزنند میروند این نمودار زندگی بعد حیات هست.گاهی سالها طول میکشد به زمان زمینی . معلوم هست که میزان رفت و آمد آنها زمانی هست به میزان آزادی روح آنها.گاهی مکشوف میشود که رفت و امد مردگان یا زندگان روح نوعی هست که عالم بعد موت را ثابت میکند اما موت پایان نیست بلکه آغاز راهی هست برای تکامل آن.مرگ پایان نیست.اما اگر به مرده ای بگویید بیا زنده شو میان زندگان زمینی بیا در جسم نه صرف روح نخواهند خواست حتی آنهایی که در عذاب روحی هستند.عذاب زمین را بدتر میدانند شاید برای زندگان خیلی گاهی عالی باشد و رضایت زندگی. اما برای مردگان این جهان شرارت هست.زیرا شرارت آن مکشوف برایشان میشود بدشان می آید. کامل مکشوف میشود.اما مگر روح شریر اینجا برایش بهتر نیست . اما  چون با جسم مادی ما وزن میکشیم حیات روح را یک حیات عجیب میبینیم. شاید تجربه کنندگان مرگ که نوعی اتصال روح و جسم هست و موت مکشوف کامل نشده بازخورد بین این حیات تا موت انتقال نیافته را بازگو میکنند. موت انتقال نیافته یعنی رشته حیات وصل هست اما بین این حیات تا حیات روح فاصله عمیق هست.تا جایی که مجاز به آنند را میبینند اما انتقال کامل به آنجا را ندیدند یا تصورات پیرامون حیات زمین را میگویند یا  وخیمتر آن تا حفره نورانی اما نه انتقال کامل به بالا تا نصفه راه بازگشت میکنند وخامت کامل . پس کسی از ان جهان روحی نمیتواند تصویری بیاورد .که ترسیم کند برای زندگان الا حیات بین رفتن اما برگشتن.گاهی  آدمها عمل نادرست روح گیری میکنند که با روح خود ارتباط میگیرند و فکر آنها اینست که با روح مردگان ارتباط گرفتند.ذهن انسان قوی هست .تصویری از ذهن خود بر روح آن مرده را ترسیم میکنند.حتی در اوامر تخصصی آن مثال فلان نویسنده معروف در کنار آن اشخاص در میز نشسته و روبرو دوربین عکس گرفتند.آن حالت عمیق و کار غلط ذهن شخص وارد به آن صورت میگردد و آن صورت در تصور آنها شکل میگیرد و آن شکل نمایان میشود.اما بدون این راه غلط خود اثبات آن به خواست خدا اتفاقی عمل میشود.بدون دخل تصرف در زندگی آنها.اما در امورات باطل اینکار دخل تصرف در ذهن همان شخص هست. و آنچه از ان بیرون افکنده میشود تصورات ذهنی اوست.که از طریق آن شخص شکل میگیرد و افراد دیگر فکر میکنند روح احضار کردند. در حالی که روح همان شخص با تفکرش از حالت ذهنی خود او به شکل در میاید و حیرت زده میشوند عکس میگیرند و در کتب فرقه روح گرایی چاپ میکنند.که کاری بس خطرناک و بد هست. زیرا ممکن هست شخص به مرگ رود. پس باطل هست چون ضرر دارد.و فایده ای هم ندارد. بدعت بد بد هست.زیرا انسانی تصورات ذهنی خود را پس میدهد و فکر میکنند روح گرفتند در حالی که خود شخص را گرفتن و روح شخص تصور ذهنی  خود را پس میدهد از  شخصی یا اشخاصی که در ذهن او بیشتر هستند.مثال فلان نویسنده فلان اقوام فلان شخصیت.تصویر پس داده شده خود همان شخص و تصویر همان ذهن اوست نه خود آن شخص مرده.در مرگ موقت انسانها پیرامون خود را تصویر میکشند نه مرگ بالا رفته را مرگ بالا رفته بازگشت ندارد مگر مرگ وخامت گونه آن تا حفره نور که نزدیکتر به مرگ هست گاه در خوابی گاه در بیداری مرگ موقت بازگشت احیا پذیر.پس مرگ موقت ذهنیات شخص هست در پیرامون حیاتش نه عالم اموات یا ارواح یا زندگان روح.برای همین نمیتواند بازتاب مرگ کامل باشد اما تجربه عمیق آن همان دریچه نور تا بالا هست.که کامل نمیشود به تصویر عالم موت .حتی شخص در مثال زنده کردن مردگان در تاریخ از عالم موت خبری داده نمیشود شخص مرده مثال چهار روز برگشت کرده حقانیت را میداند اما چه اتفاقی افتاده را نمیگوید یا حقانیت او بر امر کاری هست که انجام گرفته در کتب هست.پس این پاک شدن ذهن برای آنست که اسرار عالم بعد موت اسراری عمیق هست.که فاش شدن آن را خدا برای فقط کتب امورات کلی گفته میشود اما تصویر عالم موت بعد آن را نمیدهد زیرا اسرار عالم ارواح اسراری عمیق هست.زیرا یک چشم به امورات باز میشود و امورات مکشوف میشود.و اسراری دانسته میشود و بازگشت آن فراموشی هست برای تجربه کنندگان وخیم هم اسرار باز نمیشود مگر بازگشت از نیمه راه تا بالای حفره ای که برگشت میکنند.

فانوس-8

تعالیم درست تعالیمی هستند که قابل تمیز داده شدن  میشوند.تعالیم درست و همه تعالیم که پازل قرار گیرند اصل سخن و میزان پریت در میاید. تعالیم غلط تعالیمی هستند که از درون خالی و برون مایع گمراهی هست. تعالیم غلط از منافع بر میاید.اگر مثال بدن شما ضعیف گردد  و نحیف شود مقابله روحی کلامی ضعف میگیرد اما در پر شدن بدن ضعیف قوت میگیرد .اگر بدن ضعیف شود روح قوی میکند. اگر روح ضعیف شود پریت خالی میگردد روح ضعف جسمی نمیگیرد اما هر چه جسم شود ضعف میگیرد زیرا جسم انسانی هست اما قوت درون در بعد انسانی روحانی هست بعد روحی ملکوتی انسان قوی با کلام صحیح میشود. زمانبندی مثال کشتی سنگین از جسم قوی و پر خم و واژگون نمیشود مگر از ضعف ایمانی در نجات از رسیدن به ساحل امن.اگر کوبیدن نباشد جستن نباشد جواب پیدا نشود امتداد ها در زمانبندی ها به قوت عمل نشود کار مستقیم به زمان ماحصل بالا ارجاع میشود و تکلم و آنکه میخندد در تکلم صورت مثالی گیرد.صورت خدا را کسی ندیده هر چند گویند از شباهت معنوی خود ساخته شده انسان اما این صورت مثالی در بعد قوت روح عمل میکند.روح قوت زیاد دارد و در زنجیره عمل میکند.اما خدایان گفته شده کسانی هستند که از خداوند پدر خود را بالاتر میدانند حتی ثانیه ای آسمان بدست ملکوت دست آنها آید همه را واژگون میکنند با چه تعالیم غلط.تعالیم منافعی تعالیمی هستند از زر گنجینه. زر گنجینه زندگی بسیار مرفه زمینی.امکانات وسیع زمینی تریبون های وسیع مادی.تریبونی که در راه حقیقت نیاید مثال تریبون خالی هست که صدای آن بلند هست اما فایده آن هیچ. تریبون مفید تریبونی هست که صدای آن به گوش میرسد هم به حقیقت کمک میکند.

فانوس-7

آنیکه در پیشبرد روند امری مطمئن هست ادعا نمیکند. بلکه هر چه پیش آید را در امر جلو میبرد.زیرا در این هدف شخصی نیست بلکه جمعی هست. شخصی دنبال راه رفتنو  دنبال سر گشتن هست این امر  ادعایی نیست این امر قلبی هست.گرفتن مال نیست. از کسی یا تجاوز قتل منتهی به فضای آن مکان ها.خم و راست شدن سوار شدن رو دوش آدم ها نیست بلکه عزت و احترام به انسانهاست.مال را ریختن در جیب نیست.بلکه سفره برکت برای جمع هست.خدمت کردن هست نه خدمت شدن.آنیکه بر دوش دیگری سوار شود آنی که دوش بگیرد شاید زیر همان سلطه علاقمند باشد اما در داوری آیا زیر یوق همان خواهد بود. در این اوامر با هیچ کسی شوخی نیست.آنی که مالش بدهد . و دنبال بیفتد هیچ امری هم عمل نشود تازه مریض تر هم بشوند.تازه به امر مهم هم نرسند و قوت هم عمل نکند.بعد هاویه هم خریداری کنند این آیا بره بودن هست پس چشم کجاست بیند و گوش کجاست شنود.حتی پرنده که هیچ مگس هم نتوانند.تازه سلطه هم کنند و سواری هم بگیرند.و خم راست هم بشوند. و تکریم شوند. خواری برای ملکوت بهترست از خواری اینگونه برای زمین زیرا کلام کتاب مقدس همینست. جلال مردم در ملکوت نه بدرد خود آنها برای آنها خورد نه جلال آنها برای آنها.