1 بامدادان، بیدرنگ رؤسای کهنه با مشایخ و کاتبان و تمام اهل شورا مشورت نمودند و عیسی را بند نهاده، بردند و به پیلاطُس تسلیم کردند.
2 پیلاطُس از او پرسید، آیا تو پادشاه یهود هستی؟ او در جواب وی گفت، تو میگویی.
3 و چون رؤسای کهنه ادّعای بسیار بر او مینمودند،
4 پیلاطُس باز از او سؤال کرده، گفت، هیچ جواب نمیدهی؟ ببین که چقدر بر تو شهادت میدهند!
5 امّا عیسی باز هیچ جواب نداد، چنانکه پیلاطُس متعجّب شد.
6 و در هر عید یک زندانی، هر که را میخواستند، بجهت ایشان آزاد میکرد.
7 و براَبّا نامی با شُرکای فتنه او که در فتنه خونریزی کرده بودند، در حبس بود.
8 آنگاه مردم صدا زده، شروع کردند به خواستن که برحسب عادت با ایشان عمل نماید.
9 پیلاطُس در جواب ایشان گفت، آیا میخواهید پادشاه یهود را برای شما آزاد کنم؟
10 زیرا یافته بود که رؤسای کهنه او را از راه حسد تسلیم کرده بودند.
11 امّا رؤسای کهنه مردم را تحریض کرده بودند که بلکه براَبّا را برای ایشان رها کند.
12 پیلاطس باز ایشان را در جواب گفت، پس چه میخواهید بکنم با آن کس که پادشاه یهودش میگویید؟
13 ایشان بار دیگر فریاد کردند که او را مصلوب کن!
14 بدیشان گفت، چرا؟ چه بدی کرده است؟ ایشان بیشتر فریاد برآوردند که او را مصلوب کن.
15 پس پیلاطس چون خواست که مردم را خشنود گرداند، براَبّا را برای ایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، تسلیم نمود تا مصلوب شود.
16 آنگاه سپاهیان او را به سرایی که دارالولایه است برده، تمام فوج را فراهم آوردند
17 و جامهای قرمز بر او پوشانیدند و تاجی از خار بافته، بر سرش گذاردند
18 و او را سلام کردن گرفتند که سلام ای پادشاه یهود!
19 و نی بر سر او زدند و آب دهان بر وی انداخته و زانو زده، بدو تعظیم مینمودند.
20 و چون او را استهزا کرده بودند، لباس قرمز را از وی کَنده، جامه خودش را پوشانیدند و او را بیرون بردند تا مصلوبش سازند.
21 و راهگذری را شمعون نام، از اهل قیروان که از بلوکات میآمد، و پدر اِسکندَر و رُفَس بود، مجبور ساختند که صلیب او را بردارد.
22 پس او را به موضعی که جُلجُتا نام داشت، یعنی محّل کاسهٔ سر بردند
23 و شراب مخلوط به مُرّ به وی دادند تا بنوشد لیکن قبول نکرد.
24 و چون او را مصلوب کردند، لباس او را تقسیم نموده، قرعه بر آن افکندند تا هر کس چه بَرَد.
25 و ساعت سوم بود که اورا مصلوب کردند.
26 و تقصیر نامه وی این نوشته شد، پادشاه یهود.
27 و با وی دو دزد را یکی از دست راستو دیگری از دست چپ مصلوب کردند.
28 پس تمام گشت آن نوشتهای که میگوید، از خطاکاران محسوب گشت.
29 و راهگذران او را دشنام داده و سر خود را جنبانیده، میگفتند، هان ای کسی که هیکل را خراب میکنی و در سه روز آن را بنا میکنی،
30 از صلیب به زیر آمده، خود را برهان!
31 و همچنین رؤسای کهنه و کاتبان استهزاکنان با یکدیگر میگفتند، دیگران را نجات داد و نمیتواند خود را نجات دهد.
32 مسیح، پادشاه اسرائیل، الآن از صلیب نزول کند تا ببینیم و ایمان آوریم. و آنانی که با وی مصلوب شدند، او را دشنام میدادند.
33 و چون ساعت ششم رسید، تا ساعت نهم تاریکی تمام زمین را فرو گرفت.
34 و در ساعت نهم، عیسی به آواز بلند ندا کرده، گفت، ایلوئی ایلوئی، لَماَ سَبَقْتَنی؟ یعنی، الٰهی الٰهی چرا مرا واگذاردی؟
35 و بعضی از حاضرین چون شنیدند گفتند، الیاس را میخواند.
36 پس شخصی دویده، افنجی را از سرکه پُر کرد و بر سر نی نهاده، بدو نوشانید و گفت، بگذارید ببینیم مگر الیاس بیاید تا او را پایین آورد.
37 پس عیسی آوازی بلند برآورده، جان بداد.
38 آنگاه پرده هیکل از سر تا پا دوپاره شد.
39 و چون یوزباشی که مقابل وی ایستاده بود، دید که بدینطور صدا زده، روح را سپرد، گفت، فیالواقع این مرد، پسر خدا بود.
40 و زنی چند از دور نظر میکردند که از آن جمله مریم مجدلیّه بود و مریم مادر یعقوبِ کوچک و مادر یوشا و سالومَه،
41 که هنگام بودن او در جلیل پیروی و خدمت او میکردند. و دیگر زنان بسیاری که به اورشلیم آمده بودند.
42 و چون شام شد، از آنجهت که روز تهیه یعنی روز قبل از سَبَّت بود،
43 یوسف نامی از اهل رامه که مرد شریف از اعضای شورا و نیز منتظر ملکوت خدا بود آمد و جرأت کرده نزد پیلاطُس رفت و جسد عیسی را طلب نمود.
44 پیلاطُس تعجّب کرد که بدین زودی فوت شده باشد. پس یوزباشی را طلبیده، از او پرسید که آیا چندی گذشته وفات نموده است؟
45 چون از یوزباشی دریافت کرد، بدن را به یوسف ارزانی داشت.
46 پس کتانی خریده، آن را از صلیب به زیر آورد و به آن کتان کفن کرده، در قبری که از سنگ تراشیده بود نهاد و سنگی بر سر قبر غلطانید.
47 و مریم مَجدَلیَّه و مریم مادر یوشا دیدند که کجا گذاشته شد.
1 در آن زمان ملکوت آسمان مثل ده باکره خواهد بود که مشعلهای خود را برداشته، به استقبال داماد بیرون رفتند.
2 و از ایشان پنج دانا و پنج نادان بودند.
3 امّا نادانان مشعلهای خود را برداشته، هیچ روغن با خود نبردند.
4 لیکن دانایان، روغن در ظروف خود با مشعلهای خویش برداشتند.
5 و چون آمدن داماد بطول انجامید، همه پینکی زده، خفتند.
6 و در نصف شب صدایی بلند شد که، اینک، داماد میآید. به استقبال وی بشتابید.
7 پس تمامی آن باکرهها برخاسته، مشعلهای خود را اصلاح نمودند.
8 و نادانان، دانایان را گفتند، از روغن خود به ما دهید زیرا مشعلهای ما خاموش میشود.
9 امّا دانایان در جواب گفتند، نمیشود، مبادا ما و شما را کفاف ندهد. بلکه نزد فروشندگان رفته، برای خود بخرید.
10 و در حینی که ایشان بجهت خرید میرفتند، دامادبرسید و آنانی که حاضر بودند، با وی به عروسی داخل شده، در بسته گردید.
11 بعد از آن، باکرههای دیگر نیز آمده، گفتند، خداوندا برای ما باز کن.
12 او در جواب گفت، هرآینه به شما میگویم شما را نمیشناسم.
13 پس بیدار باشید زیرا که آن روز و ساعت را نمیدانید.
14 زیرا چنانکه مردی عازم سفر شده، غلامان خود را طلبید و اموال خود را بدیشان سپرد،
15 یکی را پنج قنطار و دیگری را دو و سومی را یک داد؛ هر یک را بحسب استعدادش. و بیدرنگ متوجّه سفر شد.
16 پس آنکه پنج قنطار یافته بود، رفته و با آنها تجارت نموده، پنج قنطار دیگر سود کرد.
17 و همچنین صاحب دو قنطار نیز دو قنطار دیگر سود گرفت.
18 امّا آنکه یک قنطار گرفته بود، رفته زمین را کند و نقد آقای خود را پنهان نمود.
19 و بعد از مدّت مدیدی، آقای آن غلامان آمده، از ایشان حساب خواست.
20 پس آنکه پنج قنطار یافته بود، پیش آمده، پنج قنطار دیگر آورده، گفت، خداوندا پنج قنطار به من سپردی، اینک، پنج قنطار دیگر سود کردم.
21 آقای او به وی گفت، آفرین ای غلامِ نیکِ متدّین! بر چیزهای اندک امین بودی، تو را بر چیزهای بسیار خواهم گماشت. به شادی خداوند خود داخل شو!
22 و صاحب دو قنطار نیز آمده، گفت، ای آقا دو قنطار تسلیم من نمودی، اینک، دو قنطار دیگر سود یافتهام.
23 آقایش وی را گفت، آفرین ای غلام نیکِ متدیّن! بر چیزهای کم امین بودی، تو رابر چیزهای بسیار میگمارم. در خوشی خداوند خود داخل شو!
24 پس آنکه یک قنطار گرفته بود، پیش آمده، گفت، ای آقا چون تو را میشناختم که مرد درشت خویی میباشی، از جایی که نکاشتهای میدروی و از جایی که نیفشاندهای جمع میکنی،
25 پس ترسان شده، رفتم و قنطار تو را زیر زمین نهفتم. اینک، مال تو موجود است.
26 آقایش در جواب وی گفت، ای غلامِ شریرِ بیکاره! دانستهای که از جایی که نکاشتهام میدروم و از مکانی که نپاشیدهام، جمع میکنم.
27 از همین جهت تو را میبایست نقد مرا به صرّافان بدهی تا وقتی که بیایم مال خود را با سود بیابم.
28 الحال آن قنطار را از او گرفته، به صاحب ده قنطار بدهید.
29 زیرا به هر که دارد داده شود و افزونی یابد و از آنکه ندارد آنچه دارد نیز گرفته شود.
30 و آن غلام بینفع را در ظلمت خارجی اندازید، جایی که گریه و فشار دندان خواهد بود.
31 امّا چون پسر انسان در جلال خود با جمیع ملائکه مقدّس خویش آید، آنگاه بر کرسی جلال خود خواهد نشست،
32 و جمیع امّتها در حضور او جمع شوند و آنها را از همدیگر جدا میکند، به قسمی که شبان میشها را از بزها جدا میکند.
33 و میشها را بر دست راست و بزها را بر چپ خود قرار دهد.
34 آنگاه پادشاه به اصحاب طرف راست گوید، بیایید ای برکت یافتگان ازپدر من و ملکوتی را که از ابتدای عالم برای شما آماده شده است، به میراث گیرید.
35 زیرا چون گرسنه بودم مرا طعام دادید، تشنه بودم سیرآبم نمودید، غریب بودم مرا جا دادید،
36 عریان بودم مرا پوشانیدید، مریض بودم عیادتم کردید، در حبس بودم دیدن من آمدید.
37 آنگاه عادلان به پاسخ گویند، ای خداوند، کی گرسنهات دیدیم تا طعامت دهیم، یا تشنهات یافتیم تا سیرآبت نماییم،
38 یا کی تو را غریب یافتیم تا تو را جا دهیم یا عریان تا بپوشانیم،
39 و کی تو را مریض یا محبوس یافتیم تا عیادتت کنیم؟
40 پادشاه در جواب ایشان گوید، هرآینه به شما میگویم، آنچه به یکی از این برادران کوچکترین من کردید، به من کردهاید.
41 پس اصحاب طرف چپ را گوید، ای ملعونان، از من دور شوید در آتش جاودانی که برای ابلیس و فرشتگان او مهیّا شده است.
42 زیرا گرسنه بودم مرا خوراک ندادید، تشنه بودم مرا آب ندادید،
43 غریب بودم مرا جا ندادید، عریان بودم مرا نپوشانیدید، مریض و محبوس بودم عیادتم ننمودید.
44 پس ایشان نیز به پاسخ گویند، ای خداوند، کی تو را گرسنه یا تشنه یا غریب یا برهنه یا مریض یا محبوس دیده، خدمتت نکردیم؟
45 آنگاه در جواب ایشان گوید، هرآینه به شما میگویم، آنچه به یکی از این کوچکان نکردید، به من نکردهاید.
46 و ایشان در عذاب جاودانی خواهند رفت، امّا عادلان در حیات جاودانی.
1 و شخصی از فریسیان نیقودیموس نام از رؤسای یهود بود.
2 او در شب نزد عیسی آمده، به وی گفت، ای استاد میدانیم که تو معلّم هستی که از جانب خدا آمدهای زیرا هیچ کس نمیتواند معجزاتی را که تو مینمایی بنماید، جز اینکه خدا با وی باشد.
3 عیسی در جواب او گفت، آمین آمین به تو میگویم اگر کسی از سرِ نو مولود نشود، ملکوت خدا را نمیتواند دید.
4 نیقودیموس بدو گفت، چگونه ممکن است که انسانی که پیر شده باشد، مولود گردد؟ آیا میشود که بار دیگر داخل شکم مادر گشته، مولود شود؟
5 عیسی در جواب گفت، آمین، آمین به تو میگویم اگر کسی از آب و روح مولود نگردد، ممکن نیست که داخل ملکوت خدا شود.
6 آنچه از جسم مولود شد، جسم است و آنچه از روح مولود گشت روح است.
7 عجب مدار که به تو گفتم باید شما از سر نو مولود گردید.
8 باد هرجا که میخواهد میوزد و صدای آن را میشنوی لیکن نمیدانی از کجا میآید و به کجا میرود. همچنین است هر که از روح مولود گردد.
9 نیقودیموس در جواب وی گفت، چگونه ممکن است که چنین شود؟
10 عیسی در جواب وی گفت، آیا تو معلّم اسرائیل هستی و این را نمیدانی؟
11 آمین، آمین به تو میگویم آنچه میدانیم، میگوییم و به آنچه دیدهایم، شهادت میدهیم و شهادت ما را قبول نمیکنید.
12 چون شما را از امور زمینی سخن گفتم، باور نکردید. پس هرگاه به امور آسمانی با شما سخن رانم چگونه تصدیق خواهید نمود؟
13 و کسی به آسمان بالا نرفت مگر آن کس که از آسمان پایین آمد، یعنی پسر انسان که در آسمان است.
14 و همچنان که موسی مار را در بیابان بلند نمود، همچنین پسر انسان نیز باید بلند کرده شود،
15 تا هر که به او ایمان آرد هلاک نگردد، بلکه حیات جاودانی یابد.
16 زیرا خدا جهان را اینقدر محبّت نمود که پسر یگانه خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد، هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد.
17 زیرا خدا پسر خود را در جهان نفرستاد تا بر جهان داوری کند، بلکه تا بهوسیلهٔ او جهان نجات یابد.
18 آنکه به او ایمان آرد، بر او حکم نشود؛ امّا هر که ایمان نیاورد الآن بر او حکم شده است، بجهت آنکه به اسم پسر یگانه خدا ایمان نیاورده.
19 و حکم این است که نور در جهان آمد و مردم ظلمت را بیشتر از نور دوست داشتند، از آنجا که اعمال ایشان بد است.
20 زیرا هر که عمل بد میکند، روشنی را دشمن دارد و پیش روشنی نمیآید، مبادا اعمال او توبیخ شود.
21 و لیکن کسی که به راستی عمل میکند پیش روشنی میآید تا آنکه اعمال او هویدا گردد که در خدا کرده شده است.
22 و بعد از آن عیسی با شاگردان خود به زمین یهودیّه آمد و با ایشان در آنجا به سر برده، تعمید میداد.
23 و یحیی نیز در عَیْنُون، نزدیک سالیم تعمید میداد زیرا که در آنجا آب بسیار بود و مردم میآمدند و تعمید میگرفتند،
24 چونکه یحیی هنوز در زندان حبس نشده بود.
25 آنگاه در خصوص تطهیر، در میان شاگردان یحیی و یهودیان مباحثه شد.
26 پس به نزد یحیی آمده، به او گفتند، ای استاد، آن شخصی که با تو در آنطرف اُردُن بود و تو برای او شهادت دادی، اکنون او تعمید میدهد و همه نزد او میآیند.
27 یحیی در جواب گفت، هیچکس چیزی نمیتواند یافت، مگر آنکه از آسمان بدو داده شود.
28 شما خود بر من شاهد هستید که گفتم من مسیح نیستم بلکه پیش روی او فرستاده شدم.
29 کسی که عروس دارد داماد است، امّا دوست داماد که ایستاده آواز او را میشنود، از آواز داماد بسیار خشنود میگردد. پس این خوشی من کامل گردید.
30 میباید که او افزوده شود و من ناقص گردم.
31 او که از بالا میآید، بالای همه است و آنکه از زمین است زمینی است و از زمین تکلّم میکند؛ امّا او که از آسمان میآید، بالای همه است.
32 و آنچه را دید و شنید، به آن شهادت میدهد و هیچکس شهادت او را قبول نمیکند.
33 و کسی که شهادت او را قبول کرد، مهر کرده است بر اینکه خدا راست است.
34 زیرا آن کسی را که خدا فرستاد، به کلام خدا تکلّم مینماید، چونکه خدا روح را به میزان عطا نمیکند.
35 پدر پسر را محبّت مینماید و همهچیز را بدست او سپرده است.
36 آنکه به پسر ایمان آورده باشد، حیات جاودانی دارد و آنکه به پسر ایمان نیاورد حیات را نخواهد دید، بلکه غضب خدا بر او میماند.
1 و چون عیسی این وصیّت را با دوازدهشاگرد خود به اتمام رسانید، از آنجا روانه شد تا در شهرهای ایشان تعلیم دهد و موعظه نماید.
2 و چون یحیی در زندان، اعمال مسیح را شنید، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
3 بدوگفت، آیا آن آینده تویی یا منتظر دیگری باشیم؟
4 عیسی در جواب ایشان گفت، بروید و یحیی را از آنچه شنیده و دیدهاید، اطّلاع دهید
5 که کوران بینا میگردند و لنگان به رفتار میآیند و ابرصان طاهر و کران شنوا و مردگان زنده میشوند و فقیران بشارت میشنوند؛
6 و خوشابحال کسی که در من نلغزد.
7 و چون ایشان میرفتند، عیسی با آن جماعت دربارهٔٔ یحیی آغاز سخن کرد که بجهت دیدن چه چیز به بیابان رفته بودید؟ آیا نییی را که از باد در جنبش است؟
8 بلکه بجهت دیدن چه چیز بیرون شدید؟ آیا مردی را که لباس فاخر در بر دارد؟ اینک، آنانی که رخت فاخر میپوشند در خانههای پادشاهان میباشند.
9 لیکن بجهت دیدن چه چیز بیرون رفتید؟ آیا نبی را؟ بلی به شما میگویم از نبی افضلی را!
10 زیرا همان است آنکه دربارهٔ او مکتوب است، اینک، من رسول خود را پیش روی تو میفرستم تا راه تو را پیش روی تو مهیّا سازد.
11 هرآینه به شما میگویم که از اولاد زنان، بزرگتری از یحیی تعمیددهنده برنخاست، لیکن کوچکتر در ملکوت آسمان از وی بزرگتر است.
12 و از ایّام یحیی تعمیددهنده تا الآن، ملکوت آسمان مجبور میشود و جبّاران آن را به زور میربایند.
13 زیرا جمیع انبیا و تورات تا یحیی اخبار مینمودند.
14 و اگر خواهید قبول کنید، همان است الیاس که باید بیاید.
15 هر که گوش شنوا دارد بشنود.
16 لیکن این طایفه را به چه چیز تشبیه نمایم؟ اطفالی را مانند که در کوچهها نشسته، رفیقان خویش را صدا زده،
17 میگویند، برای شما نی نواختیم، رقص نکردید؛ نوحهگری کردیم، سینه نزدید.
18 زیرا که یحیی آمد، نه میخورد و نه میآشامید، میگویند دیو دارد.
19 پسر انسان آمد که میخورَد و مینوشد، میگویند، اینک، مردی پرخور و میگسار و دوست باجگیران و گناهکاران است. لیکن حکمت از فرزندان خود تصدیق کرده شده است.
20 آنگاه شروع به ملامت نمود بر آن شهرهایی که اکثر از معجزات وی در آنها ظاهر شد زیرا که توبه نکرده بودند،
21 وای بر تو ای خورَزین! وای بر تو ای بیتصیدا! زیرا اگر معجزاتی که در شما ظاهر گشت، در صور و صیدون ظاهر میشد، هرآینه مدّتی در پلاس و خاکستر توبه مینمودند.
22 لیکن به شما میگویم که در روز جزا حالت صور و صیدون از شما سهلتر خواهد بود.
23 و تو ای کفرناحوم که تا به فلک سرافراشتهای، به جهنّم سرنگون خواهی شد زیرا هرگاه معجزاتی که در تو پدید آمد در سدوم ظاهر میشد، هرآینه تا امروز باقی میماند.
24 لیکن به شما میگویم که در روز جزا حالت زمین سدوم از تو سهلتر خواهد بود.
25 در آن وقت، عیسی توجّه نموده، گفت، ای پدر، مالک آسمان و زمین، تو را ستایش میکنم که این امور را از دانایان و خردمندان پنهان داشتی و به کودکان مکشوف فرمودی!
26 بلی ای پدر، زیرا که همچنین منظور نظر تو بود.
27 پدر همهچیز را به من سپرده است و کسی پسر رانمیشناسد بجز پدر و نه پدر را هیچ کس میشناسد غیر از پسر و کسی که پسر بخواهد بدو مکشوف سازد.
28 بیایید نزد من ای تمام زحمتکشان و گرانباران و من شما را آرامی خواهم بخشید.
29 یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید زیرا که حلیم و افتادهدل میباشم و در نفوس خود آرامی خواهید یافت؛
30 زیرا یوغ من خفیف است و بار من سبک.
1 از آنجهت که بسیاری دست خود را دراز کردند به سوی تألیف حکایت آن اموری که نزد ما به اتمام رسید،
2 چنانچه آنانی که از ابتدا نظارگان و خادمان کلام بودند به ما رسانیدند،
3 من نیز مصلحت چنان دیدم که همه را من البدایهٔ به تدقیق در پی رفته، به ترتیب به تو بنویسم ای تیوفلس عزیز،
4 تا صحّت آن کلامی را که در آن تعلیم یافتهای دریابی.
5 در ایّام هیرودیس، پادشاه یهودیّه، کاهنی زکرّیا نام از فرقه ابیّا بود که زن او از دختران هارون بود و الیصابات نام داشت.
6 و هر دو در حضور خدا صالح و به جمیع احکام و فرایض خداوند، بیعیب سالک بودند.
7 و ایشان را فرزندی نبود زیرا که الیصابات نازاد بود و هر دو دیرینه سال بودند.
8 و واقع شد که چون به نوبت فرقه خود در حضور خدا کهانت میکرد،
9 حسب عادت کهانت، نوبت او شد که به قدس خداوند درآمده، بخور بسوزاند.
10 و در وقت بخور، تمام جماعت قوم بیرون عبادت میکردند.
11 ناگاه فرشته خداوند به طرف راست مذبح بخور ایستاده، بر وی ظاهر گشت.
12 چون زکرّیا او را دید، در حیرت افتاده، ترس بر او مستولی شد.
13 فرشته بدو گفت، ای زکریّا ترسان مباش،زیرا که دعای تو مستجاب گردیده است و زوجهات الیصابات برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید.
14 و تو را خوشی و شادی رخ خواهد نمود و بسیاری از ولادت او مسرور خواهند شد.
15 زیرا که در حضور خداوند بزرگ خواهد بود و شراب و مُسکری نخواهد نوشید و از شکم مادر خود، پر از روحالقدس خواهد بود.
16 و بسیاری از بنیاسرائیل را به سوی خداوند خدای ایشان خواهد برگردانید.
17 و او به روح و قوّت الیاس پیش روی وی خواهد خرامید، تا دلهای پدران را به طرف پسران و نافرمانان را به حکمت عادلان بگرداند تا قومی مستعّد برای خدا مهیّا سازد.
18 زکریّا به فرشته گفت، این را چگونه بدانم و حال آنکه من پیر هستم و زوجهام دیرینه سال است؟
19 فرشته در جواب وی گفت، من جبرائیل هستم که در حضور خدا میایستم و فرستاده شدم تا به تو سخن گویم و از این امور تو را مژده دهم.
20 و الحال تا این امور واقع نگردد، گنگ شده یارای حرف زدن نخواهی داشت، زیرا سخنهای مرا که در وقت خود به وقوع خواهد پیوست، باور نکردی.
21 و جماعت منتظر زکریّا میبودند و از طول توقّف او در قدس متعجّب شدند.
22 امّا چون بیرون آمده نتوانست با ایشان حرف زند، پس فهمیدند که در قدس رؤیایی دیده است. پس به سوی ایشان اشاره میکرد وساکت ماند.
23 و چون ایّام خدمت او به اتمام رسید، به خانه خود رفت.
24 و بعد از آن روزها، زن او الیصابات حامله شده، مدّت پنج ماه خود را پنهان نمود و گفت،
25 به اینطور خداوند به من عمل نمود در روزهایی که مرا منظور داشت، تا ننگ مرا از نظر مردم بردارد.
26 و در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل که ناصره نام داشت، فرستاده شد.
27 نزد باکرهای نامزد مردی مسمّیٰ به یوسف از خاندان داود و نام آن باکره مریم بود.
28 پس فرشته نزد او داخل شده، گفت، سلام بر تو ای نعمت رسیده، خداوند با توست و تو در میان زنان مبارک هستی.
29 چون او را دید، از سخن او مضطرب شده، متفکّر شد که این چه نوع تحیّت است.
30 فرشته بدو گفت، ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافتهای.
31 و اینک، حامله شده، پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید.
32 او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلیٰ، مسمّیٰ شود، و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود.
33 و او بر خاندان یعقوب تا به ابد پادشاهی خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود.
34 مریم به فرشته گفت، این چگونه میشود و حال آنکه مردی را نشناختهام؟
35 فرشته در جواب وی گفت، روحالقدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند، ازآنجهت آن مولود مقدّس، پسر خدا خوانده خواهد شد.
36 و اینک، الیصابات از خویشان تو نیز در پیری به پسری حامله شده و این ماه ششم است، مر او را که نازاد میخواندند.
37 زیرا نزد خدا هیچ امری محال نیست.
38 مریم گفت، اینک، کنیز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود. پس فرشته از نزد او رفت.
39 در آن روزها، مریم برخاست و به بلدی از کوهستان یهودیّه بشتاب رفت.
40 و به خانهٔ زکریّا درآمده، به الیصابات سلام کرد.
41 و چون الیصابات سلام مریم را شنید، بچه در رَحم او به حرکت آمد و الیصابات به روحالقدس پر شده،
42 به آواز بلند صدا زده گفت، تو در میان زنان مبارک هستی و مبارک است ثمرهٔ رحم تو.
43 و از کجا این به من رسید که مادرِ خداوندِ من، به نزد من آید؟
44 زیرا اینک، چون آواز سلام تو گوش زدِ من شد، بچه از خوشی در رَحِم من به حرکت آمد.
45 و خوشابحال او که ایمان آوَرْد، زیرا که آنچه از جانب خداوند به وی گفته شد، به انجام خواهد رسید.
46 پس مریم گفت، جان من خداوند را تمجید میکند،
47 و روح من به رهاننده من خدا بوجد آمد،
48 زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکند. زیرا هان از کنون تمامی طبقات مرا خوشحال خواهند خواند،
49 زیرا آن قادر، به من کارهای عظیم کرده و نام او قدّوس است،
50 و رحمت او نسلاً بعد نسل است بر آنانی که از اومیترسند.
51 به بازوی خود، قدرت را ظاهر فرمود و متکبّران را به خیال دل ایشان پراکنده ساخت.
52 جبّاران را از تختها به زیر افکند و فروتنان را سرافراز گردانید.
53 گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر فرمود و دولتمندان را تهیدست ردّ نمود.
54 بندهٔ خود اسرائیل را یاری کرد، به یادگاری رحمانیّت خویش،
55 چنانکه به اجداد ما گفته بود، به ابراهیم و به ذریّت او تا ابدالآباد.
56 و مریم قریب به سه ماه نزد وی ماند، پس به خانهٔ خود مراجعت کرد.
57 امّا چون الیصابات را وقت وضع حمل رسید، پسری بزاد.
58 و همسایگان و خویشان او چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمی بر وی کرده، با او شادی کردند.
59 و واقع شد در روز هشتم چون برای ختنه طفل آمدند، که نام پدرش زکریّا را بر او مینهادند.
60 امّا مادرش ملتفت شده، گفت، نی بلکه به یحیی نامیده میشود.
61 به وی گفتند، از قبیله تو هیچکس این اسم را ندارد.
62 پس به پدرش اشاره کردند که او را چه نام خواهی نهاد؟
63 او تختهای خواسته بنوشت که نام او یحیی است و همه متعجب شدند.
64 در ساعت، دهان و زبان او باز گشته، به حمد خدا متکلّم شد.
65 پس بر تمامی همسایگان ایشان، خوف مستولی گشت و جمیع این وقایع در همهٔ کوهستان یهودیّه شهرت یافت.
66 و هر که شنید، در خاطر خود تفکّر نموده، گفت، این چه نوع طفل خواهد بود؟ و دست خداوند با ویمیبود.
67 و پدرش زکریّا از روحالقدس پر شده، نبوّت نموده، گفت،
68 خداوند خدای اسرائیل متبارک باد، زیرا از قوم خود تفقّد نموده، برای ایشان فدایی قرار داد
69 و شاخ نجاتی برای ما برافراشت، در خانهٔ بندهٔ خود داود.
70 چنانچه به زبان مقدّسین گفت که، از بدوِ عالم انبیای او میبودند،
71 رهایی از دشمنان ما و از دست آنانی که از ما نفرت دارند،
72 تا رحمت را بر پدران ما بجا آرد و عهد مقدّس خود را تذکّر فرماید،
73 سوگندی که برای پدر ما ابراهیم یاد کرد،
74 که ما را فیض عطا فرماید، تا از دست دشمنان خود رهایی یافته، او را بیخوف عبادت کنیم،
75 در حضور او به قدّوسیّت و عدالت، در تمامی روزهای عمر خود.
76 و تو ای طفل، نبیحضرت اعلیٰ خوانده خواهی شد، زیرا پیش روی خداوند خواهی خرامید، تا طرق او را مهیّا سازی،
77 تا قوم او را معرفت نجات دهی، در آمرزش گناهان ایشان.
78 به احشای رحمت خدای ما که به آن سپیده از عالم اعلی از ما تفقد نمود،
79 تا ساکنان در ظلمت و ظّل موت را نور دهد و پایهای ما را به طریق سلامتی هدایت نماید.
80 پس طفل نمّو کرده، در روح قوّی میگشت و تا روز ظهور خود برای اسرائیل، در بیابان بسر میبرد.