چو شکوه لاله زاران زدشت نو شد بهاران
چو در دشت چمنزار زسبزه نو در فصل نوبهاران
باد میوزد در چمنزار زگلها میوزد نغمه غزلها
شکوه باران زده شکوفه سرزده
زدشت باران زده
زباران شب زده
زشب ماه زده
زماه نور زده
زنور پل زده
زپل دریا زده
درون دریا ماه زده
زبرکه شعر زده
زماهی ها چو روی آب صدایی غم زده
صدایی شو زبرکه تا به دریا نگر درون موج زباران
بیا بر بلندای شعرم شمعی زتابیدن زدریا
بیا بر بلندای جهان بنگر جهان چو آجر در نهان زآهن در نهان
زپرواز گر نگر تا بینی جهان را زنقطه ها زروشنایی ها زمین بنگر زدرون شیارها
کوهستان کوهستان غزل باران کوهستان زدشت بنگر زآرامی موجها
تا نور تابیدن بگیریم زفکر نوتر زنوتر نو بگیریم
زمهربانی زمرحم نو شویم ما درون هم پیچک نو شویم ما
شب درون خود خواندن بگیریم برای هم غزل خواندن بگیریم
بیا تا قصه ها را نو بگیریم زقصه از درون خود بگیریم
شبی در برکه ها مهتاب نگر نو درون برکه خود را نگر نو
بباران ماهی از خواندن زبرکه اگر لب در درون برکه قطره
برای ماهی ها جشنی بگیریم زقلب ماهی درون برکه گیریم
شب از اندر گذر در نو گذر کن زتاب در خواندن نو غزل نو
ترانه جان بگیرد در ترانه بباران باز ترانه باز ترانه
شمع و گل پروانه میچرخد از آن زبالش گرمی شمع خواند از آن
زپروانه نگر تا خود ببینی درون قاب عکسی نو بگیریم بیا تا جای گیریم در بهاران
سرودی نوزنوتر نو بگیریم...
حسام الدین شفیعیان
بخوان در خود بخوان باز این شبی نو
زشب در خود نگر ماهو شبی نو
ستاره بارانی که دارد آسمانها
ستاره شب زده باز در ستاره
بخوان ای مرد تنهایی زخود نو
زنو تر زنوتر از شبی در خود ستاره
بباران غم درون خانه لانه زلانه در درون خود ستاره
به شب گفتم بخوان با من دوباره بخوان در من غزل هایی دوباره
به ماه گر شب رسیدی تا طلوعی زخورشید از غروبی تا غروبی
نگاهی کن در این دریا چو بنگر ستاره ها شبی نو از به نوتر
بیا تا شب دوباره باز بخوانیم زتابیدن زتابیدن بخوانیم
نگاهی کن ز آنجا تا ببینی ستاره ها را درون شب ببینی
بیا تا مرحمی تا خود زدیگر بیا باران شویم در شب بباریدن بگیریم
درون من نگر تا خود ببینی درون خود نگر تا من ببینی
درون خود درون تو درون عشق کرده ریشه برای حال هم مرحم زریشه
درون مزرعه گندم بکاریم درویی نو زنوتر نو بکاریم
زدانه تا غزل باز شد دوباره درون خود زتابیدن بگیریم
زشبهایی که من با خود سرودم سروده تا بتو با تو سرودم
به آنجا گر نگاهی کن ببینی غمی با هم دوباره جان بگیریم
زاین غمهای خود لنگر بگیریم زدریا چون دوباره موج بگیریم
زساحل گر گذر کردی ببینی زجای خالی از ماتم نگیری
اگر باهم شویم همره زدریا دوباره همرهی تازه بگیریم
نگاه کن آسمان آنجا ببینی زدریا در زآسمان چون ببینی
زتاریخ اشک ماتم شد گذر کن زتاریخ جا بمانی تا لنگر نگیری
زدیوار نگاه کن تا ببینی زپیچک نوزنوتر باز ببینی
همانیم که بودیم همانیم غمی چون لاله زاران نو بگیریم
زپیمان در زپیمان کرده ریشه همه شب خاطرات اشک نو بگیریم
زدنبال زآشنایی بگیریم درون هم چو عشقی نو بگیریم زعشق در هم شویم مرحم بگیریم
زاین باران اگر روییدن بگیریم درون تفکر جان بگیریم زحاصل در بهاران میوه گیریم
حسام الدین شفیعیان