از آنجایی که انجیل های تلفیقی فیلیپ و بارتلمیوس را با هم ذکر می کنند، بسیاری از محققان معتقدند که این امر دلالت بر رابطه ای بین آنها دارد، همانطور که این جفت ها اغلب برای سایر حواریون (مانند پطرس و برادرش اندرو، و یعقوب و یوحنا، پسران زبدی) انجام می دهند. اگر ناتانائیل بارتولمیوس باشد، پس انجیل یوحنا این ارتباط را واضح تر می کند. فیلیپ به دنبال ناتانائیل می گردد (به این معنی که آنها یکدیگر را می شناختند) و او را نزد عیسی می آورد (یوحنا 1:45-47).
ناتانائیل نیز به نظر می رسد که یک رسول است. عیسی صریحاً او را نمیخواند که «بیا، مرا دنبال کن»، اما در اولین برخوردشان، به ناتانائیل میگوید: «به راستی که به شما میگویم، «آسمان را باز میبینید و فرشتگان خدا در حال صعود و نزول» پسر انسان» (یوحنا 1:51). به نظر می رسد یوحنا نیز او را در زمره رسولان قرار داده است:
با این حال، یوحنا به صراحت ناتانائیل را یکی از حواریون نمی خواند. اما همه اینها، به این واقعیت اضافه میشود که جان از کسی به نام بارتولمیوس و متی، مرقس و لوقا نامی به نام ناتانائیل نمیبرد، استدلال شایستهای برای یکسان بودن ناتانائل و بارتولمیوس است.
ناتانائیل به عیسی بدبین بود، زیرا او از ناصره آمده بود، به قول معروف: «ناصره! آیا چیز خوبی از آنجا حاصل می شود؟» (یوحنا 1:46). اما پس از اینکه عیسی الوهیت خود را نشان داد، ناتانائیل اعلام کرد: «ربی، تو پسر خدا هستی. تو پادشاه اسرائیل هستی» (یوحنا 1:49).
پس از ظاهر شدن عیسی به شاگردانش، هفت نفر از آنها برای ماهیگیری بیرون می روند - و ناتانائیل یکی از آنهاست (یوحنا 21:1-3). اناجیل صریحاً به ما می گوید که چند تن از شاگردان - پطرس، پسران زبدی، و برادر پطرس اندریا (که ممکن است حضور داشته باشد یا نبوده است) - ماهیگیر بوده اند. توماس، ناتانائل و دو شاگرد ناشناس در این گذرگاه یا ماهیگیر بودند، یا فقط برای یادگیری یک حرفه جدید همراه بودند.
کلمه یونانی که ما به عنوان "حواری" ترجمه می کنیم، آپوستولوس است. در لغت به معنای "فرستاده" است. عیسی در طول خدمت خود، رسولان را به صورت جفت به نواحی خاص فرستاد (مرقس 6: 7-13)، و قبل از عروج خود، به آنها دستور داد که "بروند و همه امت ها را شاگرد کنند" (متی 28:19).
بارتولمیوس نیز مانند بسیاری از حواریون احتمالاً به شهادت رسیده است - اما روایات متعددی در مورد چگونگی مرگ او وجود دارد. رایجترین و پربارترین سنت این است که او را پوسته پوسته میکنند و سپس سر بریده میشوند، به همین دلیل است که بیشتر هنرهایی که او را به تصویر میکشند، نشان میدهند که او را بهگونهای پوست خود را در دست گرفته یا پوشیده است، یا او را با چاقوهای پوستهدار مرتبط میکنند.
بارتولمیوس و سایر شاگردان که به «حواریون» یا «فرستادگان» معروف بودند، حدود سه سال شاهد خدمت عیسی بودند. پس از مرگ عیسی، جنبشی را آغاز کردند که به مسیحیت معروف شد. این امر بارتولمیوس را به یکی از مهمترین و معتبرترین رهبران کلیسای اولیه تبدیل میکند، و او احتمالاً در قرن اول به گسترش انجیل در مناطق خاصی کمک کرد
فقط چهار قسمت در کتاب مقدس به صراحت از همه دوازده رسول نام می برد (متی 10:2-4، مرقس 3:16-19، لوقا 6:14-16، اعمال رسولان 1:1-13). بارتولومی در همه آنها ظاهر می شود. حتی با وجود اینکه نام او در هیچ بخش دیگری ذکر نشده است، گنجاندن او در این گروه به ما می گوید که او در بیشتر رویدادهای مهم ثبت شده در اناجیل حضور داشته است، زیرا نویسندگان انجیل اغلب از شاگردان به عنوان یک گروه یاد می کنند. حضور غالباً از لحظه ای که عیسی آنها را فراخواند، متضمن است.
بارتولمیوس به عنوان یک رسول، شخصا شاهد بیشتر معجزات عیسی بود و بیشتر تعالیم او را شنید. او حدود سه سال با عیسی زندگی کرد. هنگامی که عیسی دوازده رسول را فرستاد، بارتولمیوس (احتمالاً با فیلیپ) این قدرت را یافت که «بیماران را شفا دهد، مردگان را زنده کند، جذامیان را پاک کند، دیوها را بیرون کند» (متی 10:8).
نام "بارتلمیوس" به احتمال زیاد از زبان آرامی (Bar-Talmai) به معنای "پسر تلمی" آمده است.
اما اگر Bartholomew یک نام خانوادگی است، احتمالاً او را با نام دیگری نیز میشناختند. و به همین دلیل است که این یکی از استدلالهای اصلی است که نشان میدهد بارتولمیو و ناتانائل یک نفر بودند: ناتانائل بارتولومی.
انجیل یوحنا تنها انجیل است که به مردی به نام ناتانائیل اشاره می کند که به نظر می رسد یک رسول باشد (یوحنا 1: 43-51). جان همچنین هرگز از بارتولمیوس نام نمی برد. کتاب مقدس نمی گوید که ناتانائیل و بارتولمیئو یک شخص هستند. اما دلایل متعددی وجود دارد که چرا برای قرن ها، بسیاری از مسیحیان معتقد بودند که چنین بوده اند.
در قرن اول رایج بود که مردم به دو نام شناخته می شدند. گاهی اوقات به این دلیل بود که به آنها یک نام جدید می دادند، مانند سیمون، همچنین به نام پیتر، که به او سیمون پیتر نیز می گفتند. یا، شاید آنها را به یک نام در عبری و نام دیگری در یونانی میشناختند، مانند پولس، که به نامهای شائول و یوحنا نیز شناخته میشوند، همچنین به نام مرقس. کتاب مقدس از نظر فنی یکی از رسولان را "دوقلو" می نامد. . . که احتمالاً نام واقعی او نبود.
اگر Bartholomew نام خانوادگی به معنای «پسر تلمی» بود، مطمئناً میتوانیم فرض کنیم که او با نام دیگری شناخته شده است. او می توانست ناتانائل بارتولومیو باشد.
ناتانائیل[۱][۲] یا بَرتولُما یا بَرتولُمِو (در برخی انجیلهای فارسی: نتنائیل یا لاتین: Bartholomaeus یا یونانی: Βαρθολομαῖος) یکی از دوازده حواری مسیح بود که بخاطرِ هواداری از عیسی مسیح، زنده زنده پوستش کنده و واژگون به صلیب کشیده شد.
نام وی در سه انجیل از اناجیل اربعه(انجیلهای همنوا: انجیل متی، انجیل مرقس[۳] و انجیل لوقا[۴] و همچنین بعنوانِ یکی از شاهدانِ عروج عیسی[۵])آمدهاست. از وی تنها در انجیل یوحنا نام برده نشدهاست.
وی به خاطر امتناع کردن از پرستش خدایانِ دیگر، زنده زنده پوست کنده و سر و ته به صلیب کشیده شد. این گونه شکنجه باعث شد وی را به عنوان قدیس حامی دباغان برگزینند.
در حدود سال ۳۰ میلادی، عیسی و پیروانش از جلیل به اورشلیم سفر کردند تا عید پسح را برگزار کنند.[۳۰۶] در آنجا او در معبد دوم، مرکز دینی و مدنی یهودیان، آشوبی ایجاد کرد.[۳۱۵] سندرز این را با پیشگویی عیسی مبنی بر نابودی کامل معبد مرتبط میداند.[۳۱۶] عیسی آخرین وعده غذایی خود با حواریون را هم در اورشلیم سپری کرد که مراسم مسیحی عشای ربانی نان و شراب ریشه در آن دارد. سخنان او که در انجیلهای همنوا و نامه اول پولس به قرنتیان روایت شدهاست، کاملاً با یکدیگر همخوانی ندارند، اما به نظر میرسد این وعده غذایی نمادین به جایگاه عیسی در ملکوت الهیِ قریبالوقوع اشاره داشته باشد؛ آن هم زمانیکه احتمالاً عیسی پی برده بود به زودی کشته خواهد شد اما شاید امید داشت خدا مداخله کند و نجاتش دهد.[۳۱۷]
در انجیلها روایت شده که یکی از حواریون عیسی به او خیانت کرد و تحویلش داد. به عقیده محققان زیادی این یک روایت بسیار قابل اعتماد است.[۳۱۸] عیسی به دستور پونتیوس پیلاطس، فرماندار رومی یهودیه، اعدام شد.[۳۱۵] پیلاطس به احتمال زیاد وعدههای عیسی در ربط با ملکوت الهی را تهدیدی علیه حکومت روم در منطقه یافت و برای اعدام عیسی با رهبران یهودیان همکاری کرد.[۳۱۹] کاهنان اعظم صدوقی معبد دوم احتمالاً بنا به دلایل سیاسی خواستار اعدام عیسی بودند، نه بهخاطر آموزههای دینی او.[۳۱۸] ممکن است به چشم آنها، عیسی تهدیدی برای ثبات موجود به حساب میآمده، خصوصاً بعد از آشوبی که او در معبد ایجاد کرد.[۳۱۸][۳۲۰] عوامل دیگری نظیر ورود پیروزمندانه عیسی به اورشلیم هم احتمالاً در این تصمیم اثر گذاشتهاند.[۳۲۱] اکثر محققان مصلوبشدن عیسی را واقعیتی تاریخی میدانند، زیرا محتمل نیست که مسیحیان اولیه برای رهبر خودشان داستان مرگی دردناک جعل کرده باشند.[۳۲۲][۳۲۳]
پس از مرگ عیسی، پیروانش مدعی برخاستن او از مرگ شدند، هر چند جزئیات دقیق تجربیات آنها از برخاستن عیسی مشخص نیست. روایات انجیلها با یکدیگر تناقض دارند که دلیل آن، نه جعل هدفمند، بلکه احتمالاً این است که بین افرادی که مدعی دیدن عیسی شدهاند، بر سر اینکه کدامشان زودتر او را دیده رقابتی وجود داشتهاست.[۳۲۴] از طرف دیگر، ال. مایکل وایت معتقد است تناقضها در اناجیل نشاندهنده تفاوت نظر بین نویسندگان ناشناس آنها بودهاست.[۳۲۵] پیروان عیسی اجتماعی را تشکیل دادند تا منتظر بازگشت او و تأسیس پادشاهیاش بمانند.[۳۱۵]
تحقیقات محققان معاصر در مورد شخصیت تاریخی عیسی، تا حدودی به دلیل تنوع سنتهای مطالعات دانشگاهی،[۳۲۶] باعث نشده یک نمای تاریخی واحد از این شخصیت به دست آید. با توجه به کمبود منابع تاریخی، بهطور کلی برای محققان دشوار است که نمایی از عیسی که از نظر تاریخی شامل چیزی بیش از عناصر کلی زندگی او باشد، ارائه کنند.[۷۴][۷۵] آنگونه که این تحقیقات عیسی را مینمایانند، اغلب با یکدیگر و نیز با انجیلها متفاوت است.[۳۲۷][۳۲۸]
بنا به گفته سندرز، عیسی در نظر محققان مؤسس «جنبشی جهت نو شدن در چارچوب یهودیت» بهشمار میآید. یکی از معیارهایی که برای تشخیص جزئیات تاریخی در «جستجوی سوم» برای یافتن عیسی، به کار رفتهاست معیار «قابل قبول بودن» روایات است، بدین معنا که با زمینه یهودی عیسی و تأثیر او بر مسیحیت همخوانی داشته باشد. یک اختلاف در تحقیقات معاصر در ربط با عیسی این است که آیا او واعظی آخرالزمانی بودهاست یا خیر. توافق مورد قبول اکثر محققان این است که او مانند یحیی و پولس واعظی بود که آمدن آخرالزمان را وعده میداد، اما برخی از محققان اهل آمریکای شمالی، مانند بورتون ماک و جان دومینیک کروسان، معتقدند که عیسی بیشتر به حکیمی کلبی میمانست.[۳۲۹] علاوه بر نمایاندن عیسی چون واعظی آخرالزمانی، معالجی کاریزماتیک یا فیلسوفی کلبی، برخی از محققان او را مسیح واقعی یا پیامبر برابریطلب خواهانِ تغییر اجتماعی بهشمار میآورند.[۳۳۰][۳۳۱] روی هم رفته، تصاویر تاریخی مختلفی که از عیسی رسم میشود، در بیشتر موارد با یکدیگر همپوشانی دارند و محققانی که با یک جنبه مخالفند، ممکن است با یک جنبه دیگر موافق باشند.[۳۳۲]
از قرن ۱۸ میلادی تا امروز، برخی محققان گهگاه عیسی را «مسیح سیاسی ملی» توصیف کردهاند، اما مدارک برای پشتیبانی از چنین دیدگاهی محدود است. همچنین انجیلهای همنوا حاوی مطالب کافی برای اثبات این مدعا که عیسی یک زیلوت — جنبشی برای شورش یهودیان بر امپراتوری روم — بود، نیستند
عیسی در جلیل رشد کرد و بخش اعظم تبلیغش در آنجا انجام شد.[۳۳۵] در قرن اول میلادی در جلیل و یهودیه زبانهای آرامی یهودی فلسطینی، عبری و یونانی رایج بودند که آرامی زبان غالب منطقه بود.[۳۳۶][۳۳۷] توافق جامعی وجود دارد که عیسی بیشتر آموزههایش را در آرامی[۳۳۸] به لهجه جلیلی عرضه کرد.[۳۳۹][۳۴۰] او احتمالاً تا حدودی با یونانی هم آشنایی داشت ولی آشناییاش با لاتین کمتر محتمل است.[۳۴۱]
محققان امروز اتفاق نظر دارند که عیسی یک یهودی اهل فلسطین قرن اول میلادی بود.[۳۴۲][۳۴۳] عهد جدید یونانی او را Ἰουδαῖος (یودایوس) خواندهاست که میتواند بر دین یهودیت، قومیت یهودی یا هر دو دلالت داشته باشد.[۳۴۴][۳۴۵][۳۴۶] بنا به امی جیل لوین، پاسخ دادن به سؤال دربارهٔ قومیت عیسی به شدت سخت است و پژوهشگران فقط قبول دارند «عیسی یک یهودی بود»، بدون اینکه توضیح دهند منظور از «یهودی» دقیقاً چیست.[۳۴۷]
عهد جدید هیچ توضیحی دربارهٔ ظاهر عیسی تا قبل از مرگ او ارائه نمیکند. در کل، عهد جدید دربارهٔ ظاهر افرادی که آنها را ذکر میکند، بیتفاوت است.[۳۴۸][۳۴۹][۳۵۰] عیسی احتمالاً چهرهای مشابه دیگر یهودیان زمان خودش داشت و بنا به گفته محققان به دلیل سبک زندگی زهدانه و بیخانمانهاش، محتمل است که بدن ورزیدهای دارا بوده باشد.[۳۵۱] ژوان تیلور منابع مرتبط و غیرمرتبط با کتاب مقدس را جمعآوری کردهاست و به نتیجه رسیده که عیسی در واقعیت از نظر ظاهری با آنچه که هنر غربی از او مینماید تفاوت داشتهاست.[۳۵۲]
نظریه افسانهبودن عیسی نظریهاست که بر مبنای آن عیسی ناصری هرگز وجود نداشتهاست؛ یا اینکه در صورت موجودیت تاریخی، عملاً هیچ ارتباطی میان او و تأسیس مسیحیت و روایات انجیلها وجود ندارد.[۳۵۳] داستان تولد عیسی، در کنار دیگر اتفاقات کلیدی، چنان با عناصر افسانهای در هم آمیختهاند که برخی پژوهشگران را قانع کردهاست که خود عیسی نیز شخصیتی افسانهای بودهاست.[۳۵۴] برونو باور (۱۸۰۹–۱۸۸۲) معتقد بود که اولین انجیل یک اثر ادبی بود که تاریخ را نه توصیف، که «تولید» کردهاست.[۳۵۵] به گفته آلبرت کالتهوف (۱۸۵۰–۱۹۰۶) یک جنبش اجتماعی زمانی که با انتظارات آخرالزمانی یهودیان مواجه شدهاست، عیسی را خلق کردهاست.[۳۵۵] آرتور دریوس (۱۸۶۵–۱۹۳۵) معتقد بود که عیسی افسانهای بودهاست که قبل از مسیحیت هم وجود داشتهاست.[۳۵۵] علیرغم استدلالهایی که محققان طرفدار این نظریات ارائه کردهاند، یک توافق قوی بین پژوهشگران کتاب مقدس وجود دارد که شخصیت تاریخی عیسی در همان بازه زمانی و مکانی زندگی کردهاست.[۳۵۶][۳۵۷][۳۵۸][۳۵۹][۳۶۰][۳۶۱][۳۶۲]
غیر از پیروان و مریدان عیسی، سایر یهودیان معاصر وی ادعای او مبنی بر مسیح بودن را رد کردند، نظری که اکثریت یهودیان امروز نیز بر آن تأکید دارند. الهیدانان، شوراهای سراسری، اصلاحگران و دیگر مسیحیان در طول قرون مطالب زیادی در ربط با عیسی نوشتهاند. تعاریف مختلف از عیسی منجر به ظهور مذاهب مسیحی و جدایشهای مختلف شدهاست. مانویان، گنوسها، مسلمانان، دروزها، بهائیان و ادیان دیگری برای عیسی در دین خودشان جایگاه ویژهای قائل شدهاند.[۳۶۳][۳۶۴]
عیسی شخصیت مرکزی مسیحیت است.[۳۶۵] در میان مسیحیان نظرات دربارهٔ عیسی متفاوت است اما عقایدی وجود دارند که در بین مذاهب مختلف مشترکند.[۳۶۶][۳۶۷][۳۶۸] منابع مختلف، از جمله اناجیل متعارف و رسائل عهد جدید نظیر نوشتههای یوحنایی و آثار پولس، در شکلگیری دیدگاههای مسیحی دربارهٔ عیسی تأثیرگذار بودهاند. آن نوشتهها حاوی نظرات کلیدی مسیحیان دربارهٔ عیسی هستند، شامل الوهیت عیسی، زندگی انسانی و زمینی او و اینکه وی مسیح و پسر خدا بودهاست.[۳۶۹] اگرچه در بسیاری از موارد اعتقادات مشترکی دارند، مذاهب مسیحی بر روی همه موارد متفقالقول نیستند. نتیجتاً اختلافات بزرگ و کوچک در ربط با آموزهها و باورها در مسیحیت در طول قرنها وجود داشتهاست.[۳۷۰]
بنا به عهد جدید، از مرگ برخاستن عیسی شالوده مسیحیت را تشکیل میدهد.[۳۷۱] مسیحیان باور دارند که با مرگ فداکارانه او و رستاخیزش، انسانها میتوانند از گناه نخستین آمرزیده شوند و نتیجتاً به رستگاری و وعده زندگی ابدی برسند.[۳۷۲] با الهام از گفتههای یحیی در فردای تعمید عیسی، آنها عیسی را «بره خدا» مینامند که مصلوب شد تا نقش خود به عنوان خادم خدا به سرانجام برساند.[۳۷۳][۳۷۴] نتیجتاً، عیسی را آدمِ جدید و آخر به حساب میآورند؛ با این تفاوت که او، برخلاف آدم، از دستور خدا سرپیچی نکرد.[۳۷۵] مسیحیان عیسی را یک الگو میدانند که به مؤمنان توصیه میشود، از وی پیروی کنند.[۳۶۵]
بیشتر مسیحیان عقیده دارند عیسی هم یک انسان بود و نیز پسر خدا.[۹۰] با وجود اینکه بحثهایی در میان الهیدانان در ربط با طبعیت ذات او وجود دارد، مسیحیان تثلیثی در کل بر آنند که عیسی کلمه، تجسم و پسر خداست؛ پس هم کاملاً الهی است و هم کاملاً انسانی. البته تثلیث در میان همه مسیحیان پذیرفته نشدهاست.[۳۷۶][۳۷۷] پس از اصلاحات پروتستانی، مسیحیانی چون میکاییل سروتوس باورهای باستانی که برای عیسی دو ذات قائل بودند را زیر سؤال بردند.[۲] کلیسای عیسی مسیح قدیسان آخرالزمان،[۳۷۸] یونیتارینیسم و شاهدان یهوه از جمله مذاهب مسیحی هستند که تثلیث را باور ندارند.[۳۷۹]
علاوه بر شخص عیسی که در میان مسیحیان محترم است، نام او نیز جایگاه والایی در میان مسیحیان از روزهای اولیه مسیحیت داشته و دارد.[۳۸۰][۳۸۱]
یکی از پایههای یهودیت یگانگی و یکتایی مطلق خداست و پرستش یک شخص بتپرستی به حساب میآید.[۳۸۲] نتیجتاً، یهودیان الوهیت،[۳۲۰] واسطه خدا بودن یا بخشی از تثلیث بودن عیسی یا هر مسیح یهودی دیگری را رد میکنند.[۳۸۳]
بنا به یهودیت عیسی، مسیح نبود؛ آنها میگویند که او هیچکدام از پیشگوییهای مسیح در تنخ را برآورده نکرده و خصوصیات شخصی مسیح را هم نداشتهاست.[۳۸۴] یهودیان استدلال میکنند که وعده ساخت معبد سوم را به سرانجام نرساند، یهودیان را در اسرائیل گرد هم نیاورد، صلح را در جهان برقرار نکرد و همه جهان را تحت خدای اسرائیل متحد نکرد.[۳۸۵] همچنین بنا به سنت یهودی، پس از ملاکی در قرن پنجم ق.م. دیگر هیچ پیامبری ظهور نکردهاست.[۳۸۶][۳۸۷]
نقد عیسی توسط یهودیان تاریخ دیرینهای دارد. تلمود[۳۸۸] مشمول بر داستانهایی است که حتی در قرون وسطی هم آنها را منابعی افتراآمیز علیه عیسی به حساب میآوردند.[۳۸۹] در یکی از داستانها شخصی به نام یشو حانوزری (عیسی ناصری)، یک مرتد شهوتران، توسط دادگاه عالی یهودی به دلیل جادوگری و ترویج بتپرستی اعدام میشود.[۳۹۰] اکثر محققان معاصر بر آنند که این نوشتهها حاوی اطلاعات تاریخی دربارهٔ عیسی نیستند.[۳۹۱] در تورات میشنایی که توسط موسی بن میمون در اواخر قرن ۱۲ نوشته شدهاست، ذکر گردیده که عیسی سبب لغزش جهانیان است و به خدایی غیر از پروردگار خدمت میکند.[۳۹۲] در ادبیات قرون وسطای عبری، حکایتی وجود دارد به نام تولدوت یشو که در آن عیسی پسر یوسف پسر پاندرا به عنوان شخصی دغلکار توصیف شدهاست.[۳۹۳]
در اسلام، عیسی بن مریم یکی از پیامبران اولوالعزم[۳۹۴][۳۹۵][۳۹۶] خدا (الله) در نظر گرفته میشود که انجیل بر او نازل شد و برای اثبات نبوتش به اذن خدا معجزاتی (نظیر زنده کردن مردگان، مداوای بیماران لاعلاج و جان دادن به پرنده گلی) را به نمایش میگذاشت.[۳۹۷][۳۹۸][۳۹۹][۴۰۰]اسلام میگوید به عیسی امکان معجزه داده شد تا بتواند نزد یهودیان توحید را تبلیغ کند.[۴۰۱] به گفته قرآن، عیسی آمدن محمد را پیشگویی کردهاست: «و یادآر، عیسی بن مریم که گفت: ای بنیاسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم و شریعتی که پیش از من وجود داشته را تأیید میکنم و مژده آمدن رسولی بعد از من که نامش احمد خواهد بود را میدهم.» اعراب مسلمان صدر اسلام از این آیه استفاده میکردند تا مشروعیت جایگاه دین جدید خود در نظم دینی موجود را نشان دهند.[۴۰۲]
باور به پیامبری عیسی یکی از ضروریات مسلمانی است.[۴۰۳] قرآن ۲۵ مرتبه از او یاد کردهاست — که از ارجاعات به نام محمد، پیامبر اسلام، بیشتر است[۴۰۴][۴۰۵] — و تأکید دارد او یک انسان فانی بود که مانند دیگر انبیا به صورت الهی انتخاب شد تا پیام خدا را برساند.[۴۰۶] مسلمانان عیسی را هم مانند دیگر پیامبران یک مسلمان[۴۰۷][۴۰۸] و سلف محمد میدانند که وعده آمدن او را داد.[۴۰۶]
قرآن تولد عیسی از مریم باکره را رد نمیکند، اما تجسم خدا یا فرزند خدا بودن او را قبول ندارد. در متون اسلامی تأکید زیادی بر توحید شدهاست و شریک قائل شدن برای خدا به هر نحو را بتپرستی میدانند.[۴۰۹] در قرآن گفته شده روحالقدس به مریم خبر داد که حامله خواهد شد اما باکره خواهد ماند. قرآن تولد عیسی را یکی از آیات خدا محسوب میکند[۴۱۰][۴۱۱] و میگوید خدا روحش را در مریم دمید؛[۴۱۰][۴۱۱] عیسی به همین جهت روحالله خوانده میشود اما این در اسلام به معنای آنکه او پیش از تولد وجود داشته، نیست.[۴۱۰][۴۱۲]
مسلمانان بر آن هستند که اناجیلِ عهد جدید فقط تا حدودی معتبرند و باور دارند تعالیم اصلی عیسی تحریف شدهاند و محمد بعدها آمد تا آنها را احیا کند.[۴۱۳] در قرآن، عیسی همچنین عنوان مسیح دارد؛ ولی از دیدگاه اسلامی این به معنی خداگونه بودن او نیست. اسلام مصلوب شدن و سپس برخاستن او از مرگ را انکار و بر این نظر است که او جسماً به آسمان عروج کردهاست.[۴۱۴][۴۱۵] قرآن میگوید عیسی کشته نشد، بلکه چنان به کافران نمایانده گردید و به صورت جسمانی به بهشت برده شد.[۴۱۶][۴۱۷][۴۱۸] اغلب تفاسیر قدیمی شیعه امامی و سنی میگویند یکی (معمولا یکی از حواریون) شبیه عیسی شد و به همین جهت او را به جای عیسی مصلوب کردند.[۴۱۹] با این وجود، برخی مسلمانان که به غالیان شهرت دارند، صحت تاریخی تصلیب عیسی را قبول داشتند، هر چند معتقد بودند تنها جسم زمینی او روی صلیب مرد و ماهیت خدایی او (روحش) زنده ماند و به بهشت رفت و در نتیجه، مرگش ظاهری بود.[۴۲۰] به هر روی، مسلمانان ورود او به بهشت و نه مصلوب شدنش را اتفاق مهم زندگیاش میدانند.[۴۲۱] بسیاری از آنان بر این باور هستند که عیسی در آخرالزمان به دنیا بازخواهد گذشت و دجال را خواهد کشت.[۴۲۲] مسلمانان پیرو احمدیه باور دارند عیسی از مصلوب شدن جان سالم به در برد و خود را به کشمیر رساند و تا ۱۲۰ سالگی آنجا زندگی کرد.[۴۲۳]
بهائیان عیسی را یکی از مظاهر ظهور — واسطه میان خدا و انسان که پیام او را منتقل میکنند[۴۲۴]—میدانند.[۴۲۵] مظهر ظهور در بهائیت به شباهات میان انسان و خدا تأکید دارد و نتیجتاً، به تجسم در مسیحیت شبیه است.[۴۲۵] در تفکرات بهائی، عیسی به عنوان پسر خدا پذیرفته شدهاست.[۴۲۶] علیرغم این، تجلی «ذات وصفناپذیر» الهی در یک انسان را به دلیل باورشان به «ذات متعالی و همیشه حاضر خدا» رد میکنند.[۴۲۵]
بهاءالله بر آن بود که از آنجا که همه مظاهر ظهور ویژگیهای الهی یکسانی دارند، آنها را میشود «بازگشت» معنوی مظاهر پیشین به حساب آورد و آمدن هر مظهر ظهور جدیدی منجر به دین جدیدی میشود که جانشین قبلیهاست.[۴۲۴] بهائیان باور دارند با پیشرفت انسان، خدا برنامه خود را آشکار میسازد و نتیجتاً، ظهور بهاءالله بازگشت وعده داده شده مسیح است.[۴۲۷] تعالیم بهائی بسیاری از مسائل مربوط به عیسی که در انجیلها آمده را تأیید میکند اما نه همه آنها را. به عنوان مثال، تولد عیسی از باکره و تصلیب او را قبول دارند،[۴۲۸][۴۲۹] اما برخاستن و معجزات عیسی را نمادین میدانند.[۴۲۶][۴۲۹]
در مانویت، مانند سنتهای قدیمیتر گنوسی، میان شخصیت زمینی عیسی و شخصیت آسمانی او تمایز قائل شدهاست. یکی عیسی ناصری، یک مرد زمینی است و دیگری یک ناجی آسمانی. این تمایز احتمالاً مسبوق به سابقه بوده، زیرا مانی مدتی را نزد فرقه یهودی-مسیحی الخسائیه سپری کرده بود و عقیده آنان نسبت به عیسی را وام گرفتهاست. در نوشتههای مانوی حداقل به شش بعد مختلف از عیسی اشاره شده که همه آنها در نظام دینی مانویان اهمیت زیادی داشتهاند و این ابعاد به ترتیب عیسی درخشان، عیسی زجرکش، عیسی ناصری، عیسی برخاسته [از مرگ]، عیسی کودک و ماه هستند. این آخری بدان جهت است که عیسی درخشان را با ماه در پیوند میدیدند. در یک متن سغدی مانوی نوشته شدهاست: «یک عصر، زمانی که عیسی [ماه] بالا آمد.» همه این تصورات مختلف عیسی نزد مانویان میتواند به اهمیت یک شخصیت کیهانی زجرکشیده و ناجی منسوب شود. بعد سوم عیسی، یعنی شخصیت زمینی عیسی مسیح، بیش از سایر ابعاد مورد توجه نویسندگان مانوی بودهاست. یک متن فارسی میانه از این عیسی به عنوان سلف مانی در خط جانشینی پیامبران (دیگران زرتشت، بودا و شیث هستند) نام بردهاست. علیرغم این، لقب مسیح منحصر به بعد سوم نیست و برای عیسی برخاسته از مرگ (بعد چهارم) نیز به کار گرفته شدهاست. همچنین در متونی که به فارسی میانه هستند، برخی مواقع مسیح و آریامن (از ایزدان زرتشتی) در یک معنی استفاده کردهاند.[۴۳۰]
در مسیحیت گنوسی (که امروزه تقریباً منقرض شدهاست)[۴۳۱] عقیده بر این است عیسی از ملک الهی فرستاده شد و دانش نهانی (گنوسیس) لازم برای رستگاری را با خود آورد. بیشتر گنوسیها معتقد بودند که عیسی انسانی است که هنگام تعمید، خود روح «مسیح» به او وارد شد. این روح هنگام مصلوبشدن بدن عیسی را ترک کرد، اما زمانی که از مرگ برخاست دوباره به او پیوست. علیرغم این، برخی از گنوسیها معتقد بودند که عیسی تن جسمانی نداشت و تنها به نظر میرسید که دارد.[۴۳۲]
در دین دروز، عیسی یکی از پیامبران مهم خدا محسوب میشود.[۳۶۳][۳۶۴] برخی از هندوها عیسی را یک اوتار یا مرتاض به حساب میآورند.[۴۳۳] پاراماهانزا یوگاناندا، یک گوروی هندی، اعتقاد داشت که روح الیسع در عیسی حلول کردهاست.[۴۳۴] چندی از بودیستها، از جمله چهاردهمین دالایی لاما، عیسی را به یک بوداسف که زندگی خود را وقف رفاه مردم کرد، برمیشمارند.[۴۳۵] نظرات دربارهٔ عیسی در معنویت عصر نو متفاوت است.[۴۳۶] در حکمت الهی که بسیاری از تعالیم عصر نو از آن ریشه گرفتهاست،[۴۳۷] عیسی با عنوان «استاد عیسی» خطاب میشود و عقیده بر آن است که او یک مصلح معنوی بود و بعد از حلول در بدنهای متعدد، سرانجام در تن عیسی حلول کرد.[۴۳۸] بنا به کتاب اورانتیا، عیسی یکی از ۷۰۰٬۰۰۰ فرزند آسمانی خدا بود.[۴۳۹]
ساینتولوژیستها عیسی را (به همراه سایر شخصیتهای مذهبی مانند زرتشت، محمد و بودا) به عنوان بخشی از «میراث دینی» خود برمیشمارند.[۴۳۶][۴۴۰] خداناباوران الوهیت عیسی را رد میکنند، اما دیدگاههای مختلفی در مورد او دارند – از زیر سؤال بردن سلامت روانی او[۴۴۱][۴۴۲] و انتقاد از تعالیمش گرفته تا تأکید بر «برتری اخلاقی» او.[۴۴۳]
قدیمیترین نقاشیهای موجود از عیسی مربوط به گوردخمههای رم در اواخر قرن دوم یا اوایل قرن سوم میلادی هستند.[۴۴۴] همچنین برخی از بازنماییهای تصویری عیسی که در کلیسای دورا اروپوس کشف شدهاند حداقل به قبل از سال ۲۵۶ میلادی مربوط میشوند.[۴۴۵] از آن پس نیز طی دو هزاره اخیر هنرمندان مختلف با توجه به شرایط فرهنگی، سیاسی و دینی مکان و زمان زندگی خود، عیسی را به شیوههای مختلف به تصویر کشیدهاند.[۳۳۳][۳۳۴][۳۴۹]
به تصویر کشیدن عیسی در سالهای اولیه مسیحیت موضوعی شدیداً بحثبرانگیز بهشمار میآمد.[۴۴۶] از قرن پنجم میلادی به بعد، تمثالهای دو بعدی عیسی در مسیحیت شرقی محبوب شدند[۴۴۷] اما ممنوعیت آن توسط امپراتوری بیزانس مانع از پیشرفت این نوع هنر شد، هر چند این ممنوعیت را در قرن ۹ برداشتند.[۴۴۸] با اصلاحات پروتستانی صدای مخالفتها با به تصویر کشیدن عیسی دوباره بلند شد اما به نتیجهای چون ممنوعیت گسترده آن نرسید. از قرن ۱۶ میلادی رفتهرفته از مخالفت پروتستانها نیز کاسته شد. آنها امروزه از نقاشیهای عیسی در ابعاد بزرگ اجتناب میکنند اما تنها تعداد کمی از آنها با به تصویر کشیدن او در ابعادی چون صفحات یک کتاب مخالفند.[۴۴۹][۴۵۰] استفاده از تصاویر عیسی مورد حمایت رهبران فرقههایی چون مانند آنگلیکان و کاتولیسیسم است[۴۵۱][۴۵۲][۴۵۳] و یکی از عناصر اصلی سنت ارتدکس نیز بهشمار میرود.[۴۵۴][۴۵۵]
نمایش تجلی عیسی یکی از مضامین اصلی در هنر مسیحیان شرقی بهشمار میرفت و هر راهب ارتدوکس شرقی که تعلیم دیده بود تا تمثال عیسی را نقاشی کند، باید مهارت خود را با به تصویر کشیدن این صحنه ثابت میکرد.[۴۵۶] تمثالهای عیسی شدیداً مورد احترام هستند و مؤمنان با اعمالی چون بوسهزدن یا سجده به سوی آن، علاقه خود به عیسی را نشان میدهند. تمثالهای عیسی همچنین راهی برای توسل به رحمت الهی نیز بهشمار میروند.[۴۴۷] در دوره رنسانس هنرمندانی چون جوتو ظهور کردند که تمرکز اصلیشان بر به تصویر کشیدن عیسی بود.[۴۴۸]
تا قبل از اصلاحات پروتستانی، تندیسهای تصلیب (یک صلیب و مجسمه عیسی مصلوبشده بر روی آن) در مسیحیت غربی رایج بودند اما بعد آن مناقشههایی ایجاد شد. از قرن ۱۳ بدین سو تقریباً در همه کلیساهای کاتولیک رومی از تندیسهای تصلیب برای تزئین محراب استفاده میشود.[۴۵۷]
نمایش عیسی به عنوان یک نوزاد در آخور امری رایج در مغاره است.[۴۵۸] معمولاً مریم، یوسف نجار، حیوانات، چوپانها، فرشتهها و سه مغ نیز در کنار او دیده میشوند.[۴۵۸] فرانسیس آسیزی معمولاً به عنوان کسی که مغاره را رواج داد، بهشمار میرود اما احتمالاً او مبدع آن نبودهاست.[۴۵۸] مغاره در قرون ۱۷ و ۱۸ در جنوب اروپا به اوج محبوبیت خود رسید.[۴۵۸]
ویرانی کامل اورشلیم در سال ۷۰ میلادی بعد از محاصره شهر توسط رومیان، باعث شده بقای آثار باستانی مربوط به یهودیه در قرن اول را بسیار غیرمحتمل کرده و از تاریخ اورشلیم در اواخر قرن اول و قرن دوم تقریباً هیچ نمانده.[۴۵۹][۴۶۰] به عقیده مارگارت ام. میچل، اگرچه اوسبیوس قیصری گزارش داده که مسیحیان اورشلیم را قبل از سقوط شهر به مقصد پلا ترک کردند اما باید پذیرفت که هیچ اثر دست اولی از کلیسای اولیه اورشلیم تا به امروز باقی نماندهاست.[۴۶۱] جو نیکل مینویسد «همانطور که کاوشهای متعدد نشان دادهاست، حتی یک شیء که بتوان آن را واقعاً به عیسی نسبت داد، وجود ندارد.»[۴۶۲]
علیرغم این، در طول تاریخ مسیحیت آثار مختلفی به عیسی منسوب شدهاست، هر چند تردیدهایی در مورد آنها وجود داشتهاست. دسیدریوس اراسموس، الهیدان کاتولیک قرن شانزدهم، با کنایه به ازدیاد اشیاء منسوب به عیسی و بناهایی که ادعا شده از چوب صلیبی که برای مصلوبکردن او استفاده شد ساخته شدهاند، اشاره کردهاست.[۴۶۳] نیز بیش از ۳۰ میخ امروزه در اروپا وجود دارد که مسیحیان مقدس میدانندشان زیرا اعتقاد دارند که از آنها برای تصلیب عیسی استفاده شدهاست؛ حال آنکه محققان معتقدند عیسی تنها با ۳ یا ۴ میخ مصلوب شد.[۴۶۴] برخی از این اشیاء زائرانی هم دارند. از بقایای ادعا شده تاج خار که زوار معدودی دارد گرفته، تا کفن تورین که زائران میلیونی، از جمله دو پاپ (ژان پل دوم و بندیکت شانزدهم) دارند.[۴۶۵][۴۶۶][۴۶۷]